|
مشاهیر ایران و اسلام
|
||
ابواللیث نصر بن سیار خرم آبادی بلخی از محدثان و فقیهان قرن ششم هجری است. وی از روستای خرم آباد بلخ بود و به عراق و حجاز و مصر سفر کرد و در آن شهرها حدیث نقل کرد.
منابع
----------------------------------------------
- برگزیده مشترک یاقوت حموی ص ۷۲.
قطران بن منصور ترمذي از دانشمندان و شاعران قرن پنجم هجری است. در بلخ ساکن بود و در فنون ادبیات فارسی و عربی استاد بود. شاعرانی چون انوری ابیوردی، رشیدی سمرقندی ، روحی ولوالجی، شمس سیم کش ، عدنانی ، و پسر خمخانه و اکثر شعرای بلخ و ماوراء النهر شاگرد او بودند.
رشید الدین وطواط در باره او می گوید:
" من در روزگار خود قطران را مُسَلّم می دارم و باقی را شاعر می دانم از روی طبع ، نه از روی علم."
قطران ترمذی یک قرن پس از قطران تبریزی می زیسته ولی برخی تذکره نویسان زندگی او را با قطران تبریزی درآمیخته اند.
کتاب ها
۱. دیوان اشعار . که نسخه ای از آن موجود نیست .
۲. منظومه " قوس نامه " که به نام امیر احمد بن قماج ( والی بلخ در زمان سنجر ) سروده است و تا کنون نسخه ای از آن شناخته نشده است.
*
منابع
---------------------------------------------------
- تذکره دولتشاه ، تصحیح فاطمه علاقه ص ۱۱۹.
- ید بیضاء ، آزاد بلگرامی، خطی
- دیوان قطران تبریزی ، مقدمه .
- تاریخ ادبیات در ایران ج ۲ ص ۴۲۱
درویش کامل بلخی از شاعران و عرفای بلخ است. نام و مشخصات و زمان زندگی او روشن نیست. در تذکره های ادبی نیز یادی از او نشده است تنها در صفحه ۴۰ جنگ شماره ۱۷۰۱۲ کتابخانه مجلس شورای اسلامی شعری از او آمده است.
*
منابع
--------------------------------------------
- فهرست نسخه های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی. ج.۴۷ بخش نخست ص
گل بابا بلخی . از شاعران ایرانی است. گویا در قرن سیزدهم هجری می زیسته و در عروض و قافیه و معما گویی مهارت داشته است. از اوست :
به خاک میکده نبود نشان پای قدح
که خاک گشته مرا دیده در هوای قدح
*
منابع
-----------------------------------
- صبح گلشن ص ۳۴۸.
- فرهنگ سخنوران ص ۴۹۵.
زندگینامه:
جنونی بلخی از شاعران قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری است. او مردی رند بود ، گاهی در لباس اهل جنون و گاهی در لباس عقلاء می زیست. مدتی در اصفهان بود و سپس به هند رفت. سال درگذشت او به دست نیامد.
نمونه شعر :
صد ره اجل غبار وجودم به باد داد
بر آستان مهر تو آرام من همان
*
منابع
------------------------------------------
- تذکره عرفات العاشقین ج ۲ ص ۱۰۲۰
حکیم قطان بلخی از شاعران قرن دهم هجری است. وی شاعری هجو سرا و هزل گوی بود و جز شعر هزل و هجو از او شنیده نشد. وی مصاحب حکام و سلاطین زمان خود بود.
شعری از او در مجموعه " اشعار " شماره ۲۴۴۶ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران وجود دارد.
منابع
--------------------------------------------
- تذکره عرفات العاشقین ج ۵ ص ۳۰۰۹.
- فهرست نسخه های خطی كتابخانه دانشگاه تهران. ج.۹ ص
زندگینامه:
میرساقی بلخی متخلص به " فروغی " از شاعران قرن دهم و یازدهم هجری است . زادگاه او روستای " قیصارک" است . اکنون در ولایت بلخ چنین روستایی شناخته شده نیست. شاید زادگاه او روستای " قیصارک " در ولایت هرات باشد.
فروغی بلخی به هند مهاجرت کرد و مدتی در آنجا بود تا اینکه در سال ۱۰۲۱ ه. ق. که لشکر جهانگیر بر علیه دانا از راجه های هند لشکر کشی کرده بود درگذشت
نمونه شعر :
هان مطرب ماتم زدگان شیوه دردی
عمری است که هنگامه ما سوز ندیده است
*
نخست خانه ز خاشاک عافیت رُهفتم
به کام بخت در آغوش خاک و خون هفتم
هوای لعل تو چون غنچه داشتم در دل
خیال زلف تو کردم ، چو گل برآشفتم
*
عشقم از جا برد گر مستانه رقصم باک نیست
این کهنه دیوانگی دائم درین اطوار نیست
*
منابع
---------------------------------------------------------------
- تذکره عرفات العاشقین ج ۵ ص ۲۹۲۱ ، ۲۹۲۲.
فریدالدین عمر بن علی بن غیلان بلخی ، از دانشمندان قرن ششم هجری است.
ظهير الدّين بيهقى از او چنين ياد مىكند: «عمر بن غيلان البلخى أفضل حكماء الحضرة و له محصول من الحكمة كامل» و از كلمات قصار او عبارت زير را مىآورد كه گفته است: «إنّ الشّرير لا يميّز بين من يهرب من شرّه و بين من يقابل شرّه بشّره». روحى ولوالجى در قصيدهاى كه در لباب الالباب آمده از او چنين ياد مىكند:
نه بدولت نبيره كاووس
نه به دانش فريد غيلانم
فخر الدين رازى در كتاب مناظرات خود در عين حال كه فريد غيلانى را مستقيم الخاطر و نيكو قريحه توصيف مىنمايد او را از راه رسم جدل بدور مىداند و در همين بحثى كه درباره حدوث عالم با او مىكند بدين نتيجه مىرسد كه فريد غيلانى بحث را از صورت علمى و عقلى خارج ساخته و مجادله خود را با شخص معيّن و گفتار مشخّص قرار داده است.
او در آغاز كتاب حدوث العالم اشاره مختصرى به تحصيلات خود در فقه و منطق و رياضيّات و إلهيّات و طبيعيّات كه در شهرهاى بلخ و مرو و نيشابور انجام داده كرده است و از آثار او جز همين كتاب حدوث العالم و ايراداتى كه بر كتاب قانون ابن سينا گرفته و رسالهاى در منطق كه مرحوم دانشپژوه حدس زده كه التوطئة للتّخطئة افضل الدين عمر بن على بن غيلان باشد چيزى بدست ما نرسيده است
وی از حکمای برجسته و از شاگردان مشهور ابوالعباس فضل لوکری بود . اما سرانجام تغییر عقیده داد و به مخالفت با فلاسفه برخاست و چندین رساله در نقد تعلیم ابن سینا و ردّ بر آراء و افکار حکماء در مسأله حدوث و معاد تألیف کرد .
چنانكه در صفحه عنوان آمده نام كتاب چنین است : « رسالة حدوث العالم للشیخ الامام افضل الدین عمر بن علی بن غیلان رحمه الله » نام او در آغاز كتاب هم بدینگونه آمده : « الشیخ الامام افضل الدین استاد الزمان عمر بن علی بن غیلان تغمده الله بالغفران » و از دیباچه چنانكه خواهیم دید بر میاید كه او در شوال ۵۲۳ در مدرسه نظامیه مرو دانش می اندوخت و در شوال ۵۲۴ در نیشابور بود وفراگرفتن منطق را كه در همان مرو آغاز كرده بود در این شهر بانجام رساند و پیش از این در بلخ بود و حساب و جبر و هندسه می آموخت . و چنانكه خود می گوید وی از دشمنان اندیشه و پندار ابن سینا است و در منطق هم از او خرده ها گرفته است . ابن سینا رساله ای در اثبات قدم جهان بنام « رسالة الحكومة فی حجج المثبتین الماضی مبدا زمانیا» ( فهرست نگارنده ص ۲۵۵ و ۱۴۳۰) نوشته است و غیلانی در این رساله كه در رد آن نوشته است میخواهد سخنان او را بیاورد و باطل كند . او در ضمن از بسیاری از مسائل مهم اصول دین هم یاد كرده و بر ابن سینا تاخته است و در بسیاری از جاها از اشارات و شفا و گویا مباحثات هم عبارتهائی آورده و از آنها خرده گرفته است . غیلانی در آغاز از آراء ابن سینا درباره معاد و نبوت و معجزه و كرامت هم یاد نمود و دریافت كه ابن سینا یا آنها را منكر است یا اینكه از روی « مذاهب الطبیعة» آنها را حل می كند (۶ر) او می گوید كه از مسئله حدوث جهان بسیاری از اصول دین درست می شود و از این روی باید بدان ارج نهاد (۸ ر) و فیلسوفان در این مسئله خلاف كرده اند و منشاء فساد در دین شده اند و باید ریشه سخنان گمراه كننده آن ها را كند و آشكار ساخت كه اصول عقائد آنها كفر و گمراهی است تا اینكه می گوید : « و قد رایت یوما رجلا من المقدمین یشنع علی مشهور من المذكورین و یقولون عن حر شدید انه : [لعن الشیخ الرئیس ابا علی] فقلت : [ ما احسن ما فعل] و یثبت ( گویا : اثبت) له وجه ذلك فسكن غضبه و سكت » . در اینجا است كه او عبارتی از آغاز تهافت غزالی در نكوهش از فیلسوفان آورده و مانند او و شهرستانی در ملل و نحل گفته است كه پس از یونانیان بسخنان همان فارابی و ابن سینا می توان نگریست . باید گفت كه این رساله غیلانی دومین تهافت الفلاسفه می باشد . آنگاه می گوید كه دوستاران سخنان فیلسوفان دو دسته اند گروهی باخلاق و ریاضی و پزشكی و كلام و « مختلف فقه» و منطق می پردازند و می شود آنها را آگاه نمود و از گمراهی بیرون آورد . در منطق اگر چه گمراهی نیست ولی مثالهای آن از دو علم الهی و طبیعی گرفته می شود و خواننده را وامیدارد كه آنها را هم بخواند و سودی هم در آنها نیست . علم كلام نیز با فلسفه آمیخته شده و خواننده آن ناگزیر می شود كه بنوشته های ابن سینا كه « معتبر و معتمد » شمرده شده است بپردازد تا از فلسفه آگاه گردد و ناچار هم باید از منطق آگاهی یابد . پس از این غیلانی می گوید (۱۱ر) : « و كان سبب شروعی فی تحصیل علومهم انی لما حصلت فی المدرسة النظامیه بمروحرسها الله فی شوال سنة ثلث و عشرین و خمسائة و اقبلت علی قرائة خلاصات الفقه و المباحثة فیها كنت اسمع من بعض من كان یباحثنی الفاظا و معانی لم اعهدهما فسالتهم عنهما فوصفوا لی المنطق و قالوا انه اعون شیء علی المناظرة و اقوی عدة فی مغالبة الخصم فحرصت علی تحصیله و احكامه و شدوت شیئا منه بمرو ثم ارتحل فی شوال السنة الاخری الی نیشابور و اتممته هناك و كنت قبل ذلك احكمت علی الحساب ببلخ و مهرت فی استخراج المسائل الجبریة و رایت فی كتب الحساب اشكالا هندسیة و سمعت من استادی فیه ذكر كتاب اقلیدس فی اصول المقادیر فحصلت شطرا صالحا منه و من غیره من كتب الهندسة و اصول علم النجوم فدعتنی هذه العلوم الی النظر فی الطبیعیات و الالهیات لمصاقبة بعضها لبعض و كان قلبی یضیق لمخالفة ما فیها لما كنت اعتقده من اصول الدین و علمت ان ابطال ذلك انما بعلم الكلام فاشتغلت نتعلمه و كان اكثر غرضی منه و اكثر همی فیه الوقوف علی فساد شبهم فی مخالفة الحق فوجدت فیه من آراء الفلاسفة ما خالفه ابن سینا و ابطله فزادت رتبتی فی تصفح كتبه و تحقیق ما فیها لیكون معارضة اقاویلهم و مناقضة شبهم عن حقیقة و بصیرة فانعم الله جل جلاله علی لما هلم من صدق همتی و خلوص نیتی فیما قصدته بان فتح علی ما انغلق علی كل من تقدمنی حتی خطرت ابن سینا فیما لا یخطر ببال احدا مكان تخطئته فیه و هو علم المنطق فی كثیر من الواضع منه و عملت فیه رسالة سمیتها:« التوطئه للتخطئة » و عنیت بتخطئة فی مسائل اصول الدین و ها انا الان اذكر فی هذا الكتاب من ذلك ما یتعلق باثبات حدوث العالم و ابطال شبههم فیه و بعد الفراغ من هذا الكتاب اقبل ان شاء الله تعالی علی تحریر كتاب « التنبیبه علی تمویهات كتاب التنبیهات » و علی تعقب كلامه فی كتبه الاخری و ابطال جمیع اراءه المخالفة للحق »
فریدالدین بلخی در سال ۵۸۲ ه. ق. درگذشت
کتاب ها :
۱. حدوث العالم.این کتاب، به زبان غربی و رد بر رساله ای از ابن سینا با نام «رسالة الحکومة فی ابطال حجج المثبتین للماضی مبدا زمانیا» است و برای اثبات آغازدار بودن جهان و حوادث آن میباشد. کتاب، مشتمل بر یک مقدمه و دو بخش است که بخش اول، خود، شامل سه باب (باب اول و دوم، هر کدام، دارای هفت فصل) و بخش دوم، دارای پنج باب (باب اول و سوم و چهارم و پنجم، به ترتیب، مشتمل بر چهار، دو، چهار و سه فصل) است.
میکروفیلم این نسخه به شماره ۵۵۵۶ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می شود. اصل نسخه در قرن هشتم هجری به خط نسخ کتابت شده است.
این کتاب به تحقیق دکتر مهدی محقق یکبار به وسیله انتشارات دانشگاه تهران و موسسه مطالعات اسلامی ( مک گیل کانادا ) در سال ۱۳۷۷ و بار دیگر به وسیله انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در سال ۱۳۸۳ چاپ شده است.
۲. شرح المقالة العاشرة من كتاب اقلیدس فی اصول المقادیر . نسخه ای از کتاب که در سال ۵۷۰ ه. ق. کتابت شده است به شماره ۵۹۹/۶ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی وجود دارد.
۳. التوطئه للتخطئه
۴. الرد علی القانون . نقض و رد است بر مبحث ادویه مفرده (بسیطه) از كتاب قانون شیخ الرئیس ابو علی سینا و چنانچه مؤلف در دیباچه تصریح كرده است تناقص های بسیاری از ابن سینا در كتاب قانون دیده و یكایك آنچه مربوط به آن فصل بوده در این رساله جمع آورده است . مؤلف افضل الدین عمر ابن غیلان بلخی است . ابن غیلان درباره شیخ الرئیس خوشبین نبوده و كتاب قانون را (در دیباچه این رساله) ترجمه و نقل ناشیانه و بدون تحقیقی از كتب قدماء دانسته و در پایان رساله نیز درباره آن سخن گفته و مدعی شده است كه اغلاط كتاب قانون در برابر خطاهای ابن سینا در علوم حقیقیه (فلسفه) ناچیز است
میکروفیلم این کتاب به شماره ۱۶۶۶ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران وجود دارد.
منابع
---------------------------------------------
- تاریخ الحکماء الاسلام ص ۱۰۷.
- حدوث العالم ، ترجمه دکتر مهدی محقق ، مقدمه.
- فهرست میكروفیلمهای كتابخانه مركزی دانشگاه تهران. ج.۱
- فهرست میکروفیلم های کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ج ۳ ص
- فهرست نسخه های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی. ج.۲ ص
زندگینامه:
فرید الدین بلخی از شاعران قرن دهم هجری است . اوحدی بلیانی درباره او می نویسد :
" استاد الکرام ملک البیان فرید الدین بلخی از استادان فاضل کامل مقرّر مشهد است. طرز عبارات ملیح و شیوه الفاظ فصیح است. اشعارش آبدار عالی مقدار است."
نمونه شعر :
به غمزه نرگس مستش هلاک صد بیدل
به بوسه ، شکّر لعلش طبیب صد بیمار
ز درد حسرت و اندوه رنج او فریاد
ز گرد عشوه و ناز عتاب او زنهار
*
آنکه رویت را چراغ روز جان ها آفرید
جان بی تدبیر ما گرد او ویرانه کرد
*
بی تو مرا دیده در افشان بماند
دیده نشد نقش تو در جان بماند
کار من بیدل در هم شده
چون سر زلف تو پریشان بماند
آینه برداشتی از نیکویی
آینه در روی تو حیران بماند
*
منابع
----------------------------------------------
- تذکره عرفات العاشقین ج۵ صص ۲۷۹۵ ، ۲۷۹۶
استاد طایر کماندار بلخی از شاعران قرن دهم هجری است. اهل بلخ بود و در فنون شاعری و کمانداری مهارتی به سزا داشت.و به قول اوحدی بلیانی " از کمانداران مشخص و پهلوانان مقرر " بود.
وی در شیوه ی کمانداری قصیده ای سرود و در آن شیوه کمانداری و تیراندازی را به نظم کشیده است. ای ابیات از آنجاست:
ای بر سر نشانه نشان کرده شانه را
یا شانه را به تیر زده یا نشانه را
خواهی که تیرت از دل سندان گذر کند
اندک میان بتاب و بزن هر دو شانه را
از رخت مستعار مجو نام خود بلند
یعنی مخواه تیر و کمان نشانه را
از قبضه ی ما نکشی دور شست خویش
مشکل برآورد سر تیرت نشانه را
سوفار تیر کنِ دهن است در چله
عکس عنان فکن به دهانش دهانه را
*
منابع
-----------------------------------------
- تذکره عرفات العاشقین ج ۴ ص ۲۲۲۰
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی . سرآمد سخنوران پارسی در دربار محمود و مسعود غزنوی . مولد او شهر بلخ بود و از آغاز زندگی وی اطلاع روشنی در دست نیست . چنانکه از اشعار او معلوم میشود اطلاعاتش تنها منحصر به ادب و شعر نبود، بلکه وی مخصوصاً از علوم اوایل که در قرن چهارم هجری در خراسان رایج بود اطلاعات کافی داشته است . عنصری بنابر قول مشهور بوسیله ٔ امیر نصربن ناصرالدین نزد سلطان محمود تقرب یافت . و ظاهراً ورود او به دربار محمود در سالهای نخستین سلطنت آن پادشاه بوده است و بسبب همین قدمت و سابقه و نیز از آنجا که معرف او برادرسلطان بود و همچنین بر اثر تفوق در علم و ادب و شعر، در نزد سلطان تقرب بسیار یافت و در شمار ندمای سلطان درآمد. و بسبب همین تقرب و تقدم بر شعرا، عنصری ثروت بسیار فراهم آورد، چنانکه به مال و نعمت بسیار در میان شاعران بعد از خود مشهور بود. عنصری در غالب سفرهای جنگی محمود با وی همراه بود و برخی از قصایدش در وصف همین سفرهای جنگی است . در دوره ٔ سلطان مسعودنیز عنصری مقام و مرتبه ٔ خود را حفظ کرد و همچنان مقدم الشعرا به حساب می آمد. وی از میان سایر افراد خاندان سبکتکین به امیر نصر برادر سلطان محمود تعلق بسیار داشت . عنصری آن طور که از اشعار او پیداست مردی بلندهمت و بزرگ منش بود. وفات او را بسال 431 هَ .ق . نوشته اند. عنصری را دیوانی است که گویند قریب سه هزار بیت داشت است ، اما آنچه فعلاً در دست است اندکی بیش از دوهزار بیت میباشد. وی غیر از دیوان خود منظومه هایی نیز داشته است به نام : شادبهر و عین الحیاة، وامق وعذرا، خنگ بت و سرخ بت . عنصری شاعری توانا و هنرمندبود و بر اثر احاطه به ادب عربی گاه مضامین خود را از شاعران بزرگ عرب زبان پیش از خود اقتباس کرده است ،لیکن چنان رنگ تازه و هیئت جدید بدان بخشیده است که صورت نخستین در آن دیده نمیشود. برای توضیح بیشتر راجع به شرح حال این شاعر رجوع به تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج2 ص 559 و مآخذ ذیل شود: لباب الالباب عوفی . تذکرة الشعراء دولتشاه سمرقندی . مجمعالفصحاء. چهارمقاله ٔ نظامی عروضی . دیوان عنصری :
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود.
لبیبی .
تو همی تابی و من بر تو همی خوانم بمهر
هر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن
اوستاد اوستادان زمانه عنصری
عنصرش بی عیب و دل بی غش و دینش بی فتن .
منوچهری .
ای حجت زمین خراسان بشعر زهد
جز طبع عنصریت نشایدبخادمی .
ناصرخسرو.
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی
یکی گشته با عنصری بحتری را.
ناصرخسرو.
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است
کاندر قصیده هاش زند طعنهای چست .
خاقانی .
کو عنصری که بشنود این شعر آبدار
تا خاک بر دهان مجارا برافکند.
خاقانی .
بر رقعه ٔ نظم دری قایم منم در شاعری
با من بقایم عنصری نرد مجارا ریخته .
خاقانی .
مرا خود چه باشد زبان آوری
چنین گفت شاه سخن عنصری .
سعدی .
*
منابع
--------------------------------------------------
- لغت نامه دهخدا ج ص
- تذکره عرفات العاشقین ج ۴ ص ۲۴۳۷ - ۲۴۴۳
قاضی مولانا میر ابوالفضل بلخی متخلص به" سیرت" از شاعران اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری است. شمس الدین مخدوم شاهین بخارایی در " مجموعه اشعار " شعر او را آورده است. گردآورنده در سال ۱۲۹۵ ه. ق. آن را نوشته و اکنون به شماره ۸۲۰۴ در کتابخانه بنیاد خاورشناسی فرهنگستان علوم در تاشکند ازبکستان وجود دارد.
همچنین در کتاب " تذکره الشعراء شرعی " یا " تذکره الفضلاء " نوشته عبدالعظیم شرعی شرح حال او آمده است. سیرت بلخی در بخارا به قضاوت مشغول بوده است.
*
منابع
-----------------------------
- فهرست نسخه های خطی فارسی آثار منظوم انستیتوی شرق شناسی ابوریحان ص
مولانا مجنونی بلخی از شاعران و خوشنویسان قرن نهم هجری است. به ترکی شعر می سرود و به کتابت امرار معاش می کرد.
از اوست :
ماه تابانی ایستی قلوی باغرینی کباب
ایدی ایمدی حرارت دین بولوبتور آفتاب
*
منابع
--------------------------------------------
- تذکره مجالس النفائس صص ۷۹ ، ۲۵۴.
- الذریعه ج ۹ ص ۹۶۸.
زندگینامه
روحی ولوالجی بلخی از شاعران قرن ششم هجری است . دولتشاه او را از شاگردان قطران ترمذی که در بلخ ساکن بود دانسته است.
روحی بعد از عهد قطران (متوفی در بعد از 465) و خواجه مسعودسعدسلمان (متوفی در515) میزیسته است زیرا در اشعار خود از این هردو استاد نام برده و خود را از حیث سخا و سخن بمسعودسعد و در مطلع و مقطع قصاید، سوم فرخی و قطران شمرده است :
بیش از این نیست کز سخا وسخن
خواجه مسعودسعد سلمانم
مطلع و مقطع قصاید را
سیوم فرخی و قطرانم .
از ظاهر ابیات او چنین برمی آید که چندی در بلاد مختلف ماوراءالنهرو خراسان سرگردان بود. و از آنجمله مدتی در خراسان بسر میبرده و قصایدی در مدح بزرگان آن دیار میپرداخته است . روحی در هزل یگانه ٔ زمان بود و در این امر بحدی شهرت داشت که بقول خود اگر نام خدای را زیر لب می خواند مردم گمان میبردند که وی هجای آنان را میخواندو این امر گاهی برای او ایجاد مزاحمت میکرده است . وی در اشعار عادی خود هم جنبه ٔ شوخی و گاه تهتک و بیحفاظی را رها نمیکرد، و حتی هنگام وصف و تشبیه هم شوخ و بذله گو بود. وصفی که از اسب کندرو خود کرده و پس از این خواهد آمد در عالم خود مطبوع و مقرون بتفریح خاطر است . در تشبیهات خود بسیاری از اشیاء عادی اطراف را وسیله قرار میداد و در همان حال از راه خلاعت درمی آمد، با اینهمه هنگامی که بمدح میرسید، کمال فصاحت و حسن انتخاب کلام را رعایت میکرد و از اینجا معلوم میشود که از بیان مطالب جدی هم عاجز نبود. از احوال و آثار او بیش از این فعلا اطلاعی در دست نیست .
نمونه اشعار :
من که از دیده ابر نیسانم
بر سر آب دیده منشانم
ور نه ابرم چرا که ناشده پیر
بر جوانی خویش گریانم
عمر نوح است مدت غم من
زان گشاد از دودیده طوفانم
شبه طوسیم بقدر وبسنگ
غیرت گوهر بدخشانم
چون ز خونی که نام او اشک است
گشت رخسار لعل و مرجانم
تا سخنهای آبدار جهان
چون فروشد چو خاک ارزانم
گرچه آبی نشد ز آبادی
اندرین خاکدان ویرانم
ورچه از روزگار رنگ آمیز
نیست حاصل گذشت حرمانم
نشگفت ار ز آتش خاطر
پخته گردد به عاقبت نانم ...
چرخ بیداد گر که پیکارش
تنگ دارد فراخ میدانم
نگشاید مرا در عیدی
تا نبندد برای قربانم
دهر نکبت رسان کز آسیبش
گاه چون گوی و گه چو چوگانم ...
ترشیهای چرخ ناشیرین
کند کرده ست تیز دندانم
زین چو گردون و اختر گردون
نیست خواب و قرارو امکانم
گه بدریا و گه بهامونم
گه بایران و گه بتورانم
گه به ولوالجم ولایت خویش
گه به وخس و بگنج و ختلانم
گه بدشت هرات و نیشابور
گه بکوه طروق و طورانم
گه بباخرز و گه بباوردم
گه بگرگانج و گه بگرگانم
گه بلابین بلخ بامینم
گه غم آگین مرو شهجانم ...
نه بلشکر چو قیصر و فغفور
نه بکشور چورای و خاقانم ...
بیش از این نیست کز سخا و سخن
خواجه مسعودسعدسلمانم ...
نیست بیگانگی بحمداﷲ
با هنر در میان اقرانم
خواجه تاش منست فضل که من
بنده ٔافضل خراسانم
لقبم روحی است و چون روح است
شعر پرداخته به دیوانم
مطلع و مقطع قصاید را
سیوم فرخی و قطرانم
در بحور و معانی دشوار
جد و هزل است گفتن آسانم
بمدیح کریم و طعن لئیم
سعد برجیس و نحس کیوانم
مرده را از مدیح زنده کنم
زنده را از هجا بمیرانم ...
در قصیده ٔ بمطلع زیر:
دی کرده سوی روز شب تار ترکتاز
در خس کشید روز سر از بیم شب چو راز.
اسب کندرو خود را وصف کرده گوید:
شبگون هیون من که مباداش دور سنگ
مانده درو ز پاردم سست خویش باز
آن اسب ناروان که ز بیطاقتی چو آب
تا یافتی نشیب نرفتی سوی فراز
بردی بهر فراز و نشیبی هزار بار
از دست و پای لنگ زمین را بسر نماز
خوردی بیک زمان دو جوال او ز که ولیک
کردی ز یک جوال تهی بردن احتراز...
منابع
---------------------------------------
- از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 صص643-639
- لباب الالباب چ 1335 صص 372-364
- تتمه ٔ صوان الحکمة ص 157 (حاشیه )
فرهنگ سخنوران ص
ابوعبداﷲ محمدبن صالح ولوالجی بلخی . از شاعران قرن چهارم هجری و معاصر با دولت ٔ سامانیان است . ولوالجی اشعار زیادی باقی نماندهاست و آنچه نقل شدهاست در تذکره های مختلف بودهاست. اما منوچهری از او بهعنوان یکی از استادانِ کهن یاد میکند.
آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی
سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده معتکن.
زادگاه والوالجی شهر والوالج است، که وروالیز، وروالیج وورجان هم خوانده میشود و در استان بدخشان نزدیک بلخبودهاست. به همین دلیل او را بدخشانی نیز میخوانند. والواج در واقع بین بلخ در استان بدخشان و تالقان(طالقان) در استان تخار در افغانستان است.
شعری از او در (جُنگ) " اشعار " شماره ۴۴ کتابخانه مجلس شورای اسلامی که در قرن دوازدهم و سیزدهم هجری جمع آوری شده ، وجود دارد .
همچنین شعری از او در " جُنگ " شماره (A.N.m ۶۴ (۲۳۳۸ کتابخانه سالار جنگ در حیدر آباد هند وجود دارد که در قرن یازدهم هجری جمع آوری شده است.
این شعر از اوست :
جعد بر سیمین پیشانیش گویی که مگر
لشکر زنگ همی غارت بغداد کند
وآن سیه زلف بر آن عارض گویی که همی
به پر زاغ کسی آتش را باد کند.
*
در عهد سلطان یمین الدوله محمود جملگی فضلا خواستند که دو بیت فارسی او ( ولوالجی ) را بتازی ترجمه کنند کسی را میسر نشد تا آنگاه که خواجه ابوالقاسم پسر وزیر ابوالعباس اسفراینی آنرا به تازی ترجمه کرد و آن دو بیت محمد صالح این است :
سیم دندانک و بس دانک و خندانک و شوخ
که جهان آنک بر ما لب او زندان کرد
لب او بینی و گوئی که کسی زیر عقیق
بامیان دو گل اندر شکری پنهان کرد.
و ترجمه ٔ خواجه ابوالقاسم این است که میگوید:
فِضّی ّثغر لبیب ضاحک عَرِم ٌ
من عشق مبسمه اصبحت مسجونا
بسکّر قد رأیت الیوم مبسمه
تحت العقیق بذاک الورد مکنونا.
*
منابع
------------------------------------
- لباب الالباب ص
- فرهنگ فارسی ، محمد معین ج ۶ ص
- پیشاهنگان شعر فارسی ص
- لغت نامه دهخدا
- تاریخ ادبیات در ایران ج ۱ صص ۴۲۱.
- مشروح فارسی مخطوطات در سالار جنگ میوزیوم و كتب خانه. ج.۶ ص
| - فهرست نسخه های خطی مجلس سنا. ج.۱ ص | ||
اَبومَعْشَرِبَلْخي،جعفر بن محمد بن عمر(19صفر 171-28رمضان 272ق/10 اوت787-9مارس 886م)،منجم ايراني.نام او در منابع قديم و جديد غربي به صورت اپومسر1،البومسر2و يا بيش و كم مشابه آن آمده است(ايرانيكا،I/337).زاد روز ياد شده تنها از روي زايچهاي در كتاب احكام تحويل سني المواليد اثر ابومعشر به دست آمده است(اولمان،316)و چندان مسلم نيست.از سوي ديگر،براساس روايتي از بيروني(ص340-341)،برخلاف گفتة ابننديم(ص335)كه 272ق را سال مرگ ابومعشر ميداند،وي گويا تا 280ق زنده بوده است.به روايت ابننديم وي پيش از اشتغال به تنجيم،محدث بوده است(همانجا).اما اين سخن احتمالاً از خلط ميان ابومعشر منجم و ابومعشر سندي(هـ م)فقيه و مورخ ناشي شده است،چه در آثار ابومعشر منجم،مطلقاً اثري از حديث ديده نميشود(واده،139؛اولمان،همانجا).ابومعشر از اوايل سدة 3ق/9م در بغداد به سر ميبرده است.
دربارة گرايش ابومعشر به دانش نجوم افسانههايي نقل كردهاند:برپاية روايتي وي به هنگام اشتغال به حديث،پرداختن به فلسفه و نجوم را ناروا ميشمرد و به همين علت،با يعقوب بناسحاق كندي دشمني ميورزيد و مردم را برضد وي برميانگيخت(ابننديم،همانجا؛قفطي،153)،اما كندي توانست به كمك كس يا كساني وي را به حساب و هندسه علاقهمند سازد؛ابومعشر،گرچه در علوم رياضي توفيقي به دست نياورد،اما به نجوم علاقه يافت و نزد كندي به آموزش آن پرداخت(همانجاها).افسانة ديگري حاكي از آن است كه ابومعشر در بلخ به فقاهت اشتغال داشت و چون شنيد كه كندي نسبت به يكي از فقهاي بغداد بيحرمتي رو داشته،به عزم كشتن وي رهسپار بغداد شد و با تظاهر به داشتن قصد آموزش نجوم نزد او رفت،اما كندي كه از راه تنجيم نيت وي را دريافته بود،با چند كلمه او را متنبه ساخت و براي او كمال علمي پيشبيني كرد.ابومعشر نيز شيفتة كندي شد و نزد وي آموزش يافت(نظامي عروضي،56).در بسياري منابع تأكيد شده است كه ابومعشر آموزشهاي نجومي خود را در 47سالگي آغاز كرده است (ابننديم، همانجا؛ ابنابياصيبعه، 1/207؛قفطي،همانجا).در حالي كه از زايچهاي در كتاب اسرارعلمالنجوم يا مذاكرات شاذان بنبحر معلوم ميشود كه وي سالها پيش از آن به تنجيم ميپرداخته است(اولمان،317).
ابومعشر در عصر خويش مشهورترين منجم جهان اسلام بود و گويا در حكوكت معتز،رئيس منجمان دارالخلافه و در خلافت معتمد منجم موفق-برادر خليفه و صاحب اقتدار حقيقي دستگاه خلافت-بوده است.اشتهار وي تا قرنها بعد همچنان حفظ شد.در منابع اسلامي از او بسيار ياد شده و در آثار غربي نيز بيش از هر منجم ديگري از او نام برده شده است(مسعودي،1/91-92، 2/327، 3/317؛ ياقوت، 1/447، 3/175؛ ابنابياصيبعه،1/15-16،207-208؛سارتن، I/568؛اولمان،316).صاعد اندلسي او را داناترين مردم به احوال ايرانيان و اخبار ديگر اقوام ميداند و از او چنان نام ميبرد كه گويي سخن وي در هر باب و از جمله در باب دانشهاي اقوام و دانشمندان آنان،رويدادهاي مهم جهان،تاريخ ملتها،بناي اهرام مصر و پيشگويي طوفان عصر نوح،و حتي در باب ارزش كار مترجمان كتابهاي يوناني حجتي قاطع است(14-16،18،37،55،56-57؛نيز نكـ:قفطي،6-7،152-153،187،241-242،265،284،322).
افسانههاي فراواني نيز به عنوان پيشگوييهاي درست ابومعشر نقل شده است:پيشگويي او در دوران مستعين كه گويا بر اثر آن به فرمان خليفه تازيانه خورده است؛پيشگويي خلع و قتل مستعين و خلافت معتز كه در داستان مربوط به آن،نام بحتري شاعر نيز به عنوان دوست و معاشر به ميان ميآيد؛پيشگويي زمان قتل صاحبالزنج؛پيشگويي سرنوشت يك شاهزادة هندي،يا انواع غيبگوييهايي كه عنوان آزمايش يا سرگرمي داشته است(ابومعشر،اسرار،گ17ب؛تنوخي،2/327-328،8/56-57؛ابنطاووس،158-163؛ابنابياصيبعه،1/207)و سرانجام پيشگوييهايي كه تاريخ و مضمون آنها با دوران زندگاني ابومعشر و واقعيات تاريخي هماهنگي ندارد،مانند آن پيشگويي كه دربارة آينده حامد بن عباس،وزير مقتدر عباسي به وي نسبت داده ميشود(ابومعشر،همان،گ10ب-11 الف؛ابناثير،8/110).ابومعشر شهرت خود را بيش از همه مديون اين افسانههاست،در حاليكه ما،شناخت خود را از ابومعشر،بيش از همه وامدار روشنگريهاي ابوريحان بيروني هستيم كه از وي به عنوان مردي خودپسند ياد ميكند كه دعاوي خود را با دليلهاي علمي مستند نميسازد و از تدليس خودداري نميورزد و برخي احكام او نيز آشكارا نادرست است(ص25ـ26،81ـ82).در كتاب اسرار علمالنجوم ابومعشر نيز حكايتهايي نقل شده است كه اين ارزيابي بيروني را تأييد ميكند(نكـ:گ2ب ـ 3الف،17ب ـ18 الف،25الف؛نيز نكـ:قفطي،358ـ359).
دربارة حالات،روحيات،رفتار و اخلاق ابومعشر نيز نكاتي در برخي منابع و به ويژه در اسرار علمالنجوم ديده ميشود.او در خوردن و به ويژه در نوشيدن شراب افراط ميكرد و به هنگام پريماه،دچار صرع ميشد.خود وي معتقد بود كه اگر يك سال از نوشيدن شراب پرهيزكند،از صرع رهايي خواهد يافت(اسرار،گ16الف؛نيز نكـ:قفطي،153).شاذان بن بحر شاگرد ابومعشر در جايي با وي به مناقشه ميپردازد و در درستي حكم وي اشكال ميكند و در جاي ديگر او را متهم ميسازد كه حكم خود را،نه از راه تنجيم،بلكه از روي شواهد عادي صادر كرده است و بر اين پايه،به صراحت استادش را شياد ميخواند(نكـ:گ10الف)و ابومعشر بيآنكه درشتي كند،در پاسخ به دلالت اوضاع و طبايع كواكب استناد ميورزد(همان،گ10الف،17ب ـ18الف).همين شاگرد از سرّي سخن ميگويد كه ابومعشر به او آموخته و وي را از فاش ساختن و نيز فراموش كردن آن برحذر داشته است،اما شاذان به رغم پذيرفتن اين شرط،از بازگو كردن آن در كتاب خودداري نميكند(گ10ب).يك سخن ديگر نيز هست كه اگر راست باشد،ما را از هر گونه گواهي ديگري بر شيادي اين پرآوازهترين منجم سدههاي ميانه بينياز ميسازد.شاذان بن بحر،پس از ذكر شرايط نجومي برخي احكام از قول ابومعشر،پاسخ كمنظير و حيرتآور وي را در برابر اين پرسش خويش كه چرا اين شرايط را در كتابهاي خود نياورده است،نقل ميكند،آن پاسخ چنين است:هرگاه دانشمند همة دانش خود را در كتابهايي كه تأليف ميكند،بگنجاند و چيزي را نگفته باقي نگذارد،خويشتن را به صورت ظرفي تهي درميآورد،مردم از او بينياز ميشوند و فضل و رياست او بر ايشان از ميان ميرود (همان،گ24ب ـ25الف).
ديگر ويژگي توجه برانگيز ابومعشر،دلبستگي شديد او به ايران و اعتقاد او به دانش و خرد ايرانيان است كه نشانههاي آن در آثارش به چشم ميخورد.وي گر چه با نوعي احتياط،اما به هر حال به شكلي كه عشق و تعصب و غيرت در آن آشكار است،مدعي برتري ايرانيان در جهان انديشه و دانش بر ديگر اقوام است.يك جا گويد:شاهان فارس به حفظ دانشها در برابر رويدادهاي آسماني و آفات زميني توجه بسيار داشتند.آنگاه به شرح دقت و همت آنان در انتخاب كاغذ بادوام و مقاوم،و گزينش مكان مناسب براي نگاهداري كتابها ميپردازد.اين مقدمهاي است تا گريز بزند به وجود كتابهاي ارزشمندي در بنايي به نام سارويه واقع در كهندزِجيِ اصفهان كه به بركت استحكام كاغذ و سلامت محيط،از آفات قرون و اعصار مصون مانده است و از آن جمله كتابي است منسوب به يكي از حكماي متقدم كه در آن از«ادوار و سالها»سخن رفته است و«اوساط كواكب»و علل حركات آنها را ميتوان از آن«ادوار»استخراج كرد و آن ادوار را«ادوار هزارات»ميخواندهاند و قدماي هند و بابل از اين كتاب بهره بردهاند و منجمان آن دوران زيج مشهور شهريار را از آن استخراج كردهاند(ابن نديم، 301ـ302؛شهرزوري،1/39ـ42).بناي سارويه كه ابومعشر از آن سخن ميگويد،گويا در شكوه و چگونگي اعجازآميز ساخت آن،همانند اهرام مصر بوده است و اهرام مصر نيز به نوبة خود به فرمان هرمس اول،نوادةكيومرث پادشاه ايراني ساخته شده است.كيومرث،به گفتة ابومعشر،نخستن كسي است كه براي روز و شب ساعات معيني ساخته وآن را به هرمس آموخته و هرمس نيز نخستين كسي است كه از پزشكي سخن رانده و دربارة«اشياءعلويه و ارضيه»شعر گفته و نسبت به وقوع طوفان نوح هشدار داده است(ابننديم،302؛ابن جلجل،5ـ6؛قفطي،6؛ابن ابياصيبعه،1/16؛شهرزوري،1/55ـ57؛نيز نكـ:پينگري،32).اينگونه ابراز شيگفتي نسبت به نياكان و تلاش در راه بلند ساختن نام و آوازة ايشان،در ميان دانشمندان ايراني سرزمينهاي خلافت اسلامس كه از تسلط و قومگرايي فرمانروايان عرب خوشدل نبودند،بازتابي طبيعي و پديدة گستردهاي بوده است.بدينسان هرگاه،ستايش ابومعشر از مأمون را ـكه در برخي منابع از آن سخن گفته شده ـ جدي پنداريم(ذهبي،10/279)،بايد آن را ناشي از اعتدال نسبي اين خليفه به ويژه در رفتار با ايرانيان بدانيم(نيز نكـ:پينگري،همانجا).
ابومعشر در آثار خويش كوشيده است تا با ياري گرفتن از سنتهاي ايراني،هندي و يوناني و با استفاده از فلسفة سرياني كه به تأثير ستارگان و سحررنگ نوافلاطوني ميداد و در نوشتههاي كندي و كتابهاي حرّانيان و نيز در آثار دانشمندان ايراني پيش از وي مانند ماشاءالله،ابوسهل فضل بن نوبخت،عمربنفرّحان طبري و ابويوسف يعقوب قصراني منعكس است،درستي احكام نجوم و كاربرد آن را در سحر و افسون به اثبات رساند(نكـ:صاعد،60؛قفطي،241ـ242،جمـ؛پينگري،33).برهان فلسفي ابومعشر ارسطويي و همراه با عناصر نوافلاطوني بوده و در اين باره از نوشتههاي منسوب به هرمس و آگاثودمون1،پيشوايان حرّاني،سود برده است.وي براي جهان هستي 3 سطح ميشناسد:الهي(فلك نور)،اثيري(8 فلك آسماني)و هيولاني(جزء زير قمر).ابومعشر به پيروي از حرّانيان كوشيد وجود رابطه ميان افلاك آسماني و جهان متغير زير فلك قمر را به اثبات رساند و براي پيوند ميان افلاك آسماني و جزءزيرفلك قمر،از لحاظ احكام نجومي پاية علمي بسازد.به گفتة ابومعشر،اجسام زميني ميتوانند به وسيلة اجرام فلكي به حركت درآيند و دچار دگرگوني و استحاله و كون و فساد شوند و همچنين اجرام فلكي نيز نيروي آن را دارند كه بر اجسام خاص زميني اثر بگذارند(المدخل،43؛پينگري،33-34).وي بر پاية اين ديدگاه معتقد بود كه همة معارف منشأ الهي دارد و نشانههاي وحي خداوندي در هر علم به چشم ميخورد؛روح انساني كه از فلك نور الهي به زير فلك قمرفرودآمده،ميتواند با ياري و وساطت افلاك آسماني و از راه نماز،عبادت و اوراد و اذكار،از يك فلك به فلك بالاتر صعود كرده و سرانجام به خدا متصل شود و بدون توسل به اين واسطهها وصول ميسر نيست و اين همه از تحقيق و مطالعه در علم نجوم و احكام آن حاصل ميگردد(پينگري،همانجا).او عقيده داشت كه درستي و اعتبار احكام نجوم تنها از راه مكتب ارسطويي حرانيان معلوم نميشود،بلكه همچنين ميتوان با تكيه بر دقايق تاريخ انتقال علوم در جهان،اجزاء حقيقت را دربارة طبيعت كه در ميان اقوام مختلف پراكنده است،به يك مبدأ الهي وصل كرد(همو،34)،و بر اين پايه احكام نجوم و سحر را سودمندترين دانشها براي انسان ميدانست(ايرانيكا،I /337).او همچنين بر اين عقيده بود كه هر يك از ستارگان در صفات اشياء و سرنوشت و مقدرات اشخاص اثر داشته و در تغييرات طبيعي و حتي بعضي تغييرات نفساني مؤثرند(همان،I/338)و بشر به وسيلة علم احكام نجوم ميتواند تغييرات ناشي از ستارگان را پيشگويي كند.ابومعشر در زيجالهزارات،براي سنتهاي فرهنگي نوع بشر،به سبب آنكه برخاسته از وحي است،منشأ واحدي قائل شده است(پينگري،همانجا).
ابومعشر با تأليف كتاب الالوف و كتب في بيوت العبادات باعث شهرت بيشتر حرانيان شده است.وي گاهبهگاه اشارهاي به طلسمات ميكند،ولي پيشگويي،بيش از دخل و تصرف در آينده،دلبستگي نشان ميدهد(پينگري،همانجا).
گروهي برآنند كه علاقه و توجه دانشمندان نسبت به احكام نجوم در نيمة دوم سدة 2ق/8م در بغداد،انتقال رسالههاي احكام نجومي ساساني به جهان اسلام،ورود يك هيأت هندي در155ق/771م به بغداد براي تعليم علوم هندي و كمك در ترجمة نوشتههاي هندي به عربي و نهضت دامنهداري كه در زمان مأمون در ترجمة آثار خارجي به عربي پيدا شده بود(نصر،158ـ159؛واده،131)،سبب گرديد تا كتابهاي اساسي نجوم يوناني،از جمله المجسطي و كتاب الاربعة2بطلميوس و كتابهاي ديگر از سرياني و يوناني ترجمه و در دسترس علاقمندان اين علم قرار گيرد(نصر،159).ابومعشر نيز چنانكه ذكرشد،از اين ترجمهها و آثار آگاهي پيدا كرد و توانست از مطالب آنها در مباحث و موارد مختلف تأليفات خود بهره گيرد(واده،137).
از شاگردان و پيروان ابومعشر ميتوان ابنمازيار(ابن بازيار)(مسعودي،1/91)،محمد بقن عبدالله بن سمعان،عبدالله بن مسرور نصراني(قفطي،220،286)و ابوسعيد شاذان بن بحر را نام برد كه اين يك سخنان ابومعشر را زير عنوان اسرار علمالنجوم يا مذاكراتشاذان بن بحر گرد آورده است.
آثار:آثار ابومعشر از لحاظ دربرداشتن بخشهايي از نوشتههايكهني كه اصل آنها از بين رفته،قابل توجه است(واده،137-138)،ولي از ديدگاه دانش ستارهشناسي قديم كمارزش است.به همين سبب،به رغم آنكه آثار او و ترجمة آنها،نفوذ ژرفي بر دانشمندان مسلمان و اروپايي داشته است،نميتوان وي را در رديف دانشمندان بزرگ اسلامي به حساب آورد.
الف-چاپي:
1.الابراج و الطوالع و فوائد شتّي في علم الحساب،در 1987م در بيروت به چاپ رسيده است.
2.بغية الطالب في معرفة الضمير المطلوب و الطالب و المغلوب و الغالب.اين كتاب دربارة علم رمل است كه بارها در مصر به چاپ رسيده است.
3.القرانات.اين كتاب شامل 8مقاله است( ).برخي گفتهاند اين كتاب از آن سندبن علي است و ابومعشر آن را به خود نسبت داده است(ابننديم،334).يوحنا اشبيلي آن را به لاتيني ترجمه كرده است.ايت ترجمه در 1489م به وسيلة ارهارد راتدلت1در آوگسبورگ و در 1515م به كوشش ياكوبوس پنتيوس لئوكنسيس2در ونيز چاپ شده است.يك فصل از اين ترجمة لاتيني كه گويا ابومعشر آن را از كندي گرفته و به خود نسبت داده بود،در مقالهاي از ا.لوث3با عنوان«كندي اختربين4»در كتاب«پژوهشهاي شرقي5»در 1875م در لايپزيگ تجديد چاپ شد(پينگري،36).از ترجمة فارسي اين كتاب چند نسخة خطي در دارالكتب قاهره،كتابخانة ملك و كتابخانة ملي رشت موجود است(نكـ:منزوي،1/211-212؛ملك،6/390-391).
4.المدخل الكبير في(الي)علم احكام النجوم،در 8«قول».اين كتاب مهمترين اثر به جاي ماندة ابومعشر است و در حدود سال 235ق نوشته شده است.وي در فصل دوم قول اول كوشيده است اعتبار احكام نجوم را به اثبات رساند(ص17-38).همچنين گفتهاند كه اين كتاب را سندبنعلي نوشته و به ابومعشر اهداء كرده بود و او آن را به خود نسبت داده است(ابننديم،همانجا).تنها بخشي از اين اثر منتشر،و گزيدههايي از آن نيز در حدود سال 379ق/1000م به يوناني ترجمه شده است(پينگري،35).در ميان ترجمههاي متعددي كه به زبان لاتيني به عمل آمده،ترجمة يوحنا اشبيلي مشهورتر است(ميهلي،89).چاپ تصويري اين كتاب در 1405ق/1985م در فرانكفورت منتشر شده است.اين اثر به زبانهاي انگليسي و آلماني ترجمه شده است(سزگين،مقدمه).
واده رسالهاي با عنوان«دفاعي از احكام نجوم در كتاب المدخل ابومعشر»نوشته كه در شمارة 5«سالنامة اسلامشناسي»،در 1963م منتشر شده است.
5.كتاب المواليد الصغير،كه چندبار در قاهره به چاپ رسيده است(نكـ:GAL,S,I/395).اين اثر مشتمل بر 2 مقاله و 13فصل است(ابن نديم،336).4فصل اول آن از سحر و احكام نجوم در ادوار مختلف،5فصل بعدي مطالب عجيبي دربارة سحر و پيشگويي و 4فصل آن دربارة مواليد است(نكـ:فادگون،150؛پينگري،38).
ب.خطي
1.اصل الاصول،دربارة مواليد،ابوالعنبس صميري آن را از تأليفات خود ميدانسته است(ابننديم،همانجا).در برخي از نسخههاي خطي اين كتاب نيز نام مؤلف صيمري آمده است(پينگري،همانجا).اين كتاب با عنوان الاصل في علم النجوم و سرائر الاسرار نيز ناميده شده است(GAL,S,I/395-396).نسخههايي از آن در كتابخانة ملي،آستان قدس و اسكوربال موجود است(ملي،10/206؛آستان قدس ف،394؛ ).
2.كتاب الالوف.اين كتاب يكي از مهمترين آثار ابومعشر است كه اصل آن از بين رفته،ولي احمد بن محمدبنعبدالجليل سجزي بخشهايي از آن را با عنوان منتخبات كتاب الالوف در جامع شاهي و بخشي ديگر را با عنوان فصل من كتاب الالوف في اجتماع الكواكب السبعة و مبادي التواريخ به صورت مستقل آورده است(آستان قدس، 8/119،122؛سيد،2/181؛ پينگري،37).بخشي از اين كتاب كه در آن مطالبي دربارة«نسيء»آمده،در منتهي الادراك في تقاسيم الافلاك،اثر عبدالجبارين محمد خرقي نقل شده است.اين بخش توسط محمود افندي در«مجلة آسيايي1»(1858م)به چاپ رسيده است(نكـ:تهراني،13).ليپرت نيز قسمتهايي از آن را كه در كتابهاي ديگر نقل شده،در«نشرية دانش خاورشناسي وين2»گرد آورده است(GAL,I/251).ا.س.كندي با استفاده از متن جامعشاهي بخش كوچكي از آن را به انگليسي ترجمه كرده است(نكـ:GAS,VII/143).
3.الامطار و الرياح و تغير الاهوية،كه ابومعشر آن را بنابرروش حكماي هند تأليف كرده استومتن اصلي اكنون در دست نيست،بلكه فقط ترجمة لاتيني آن كه در 1507م در ونيز همراه با رسالة في علل القوي المنسوبة الي الاشخاص العالية الدالّة علي المطر،تأليف يعقوب ابن اسحاق كندي به چاپ رسيده،موجود است(نالينو،151-152).
4.احكام تحويل سني المواليد.نسخههايي از آن در پاريس و كتابخانة اسكوريال موجود است(دوسلان، شمـ ).سجزي گزيدهاي از آن را در 23باب به نام منتخب كتاب المواليد به زبان عربي فراهم آورده كه نسخههايي از آن در كتابخانة ملي تهران و كتابخانة آستان قدس موجود است(ملي،10/199-200؛آستان قدس،8/121)؛وي سپس كتاب اخير را با اضافاتي مشتمل بر جدولهاي تقويم و غيره به زبان فارسي،با عنوان برهانالكفاية ترجمه كرده كه در كتابخانة آستان قدس نگهداري ميشود(همان،8/45).اين اثر ابومعشر را يوحنا اشبيلي به لاتيني ترجمه كرده كه در 1489م در آوگسبورگ و در 1515م و در ونيز به چاپ رسيده است( ).متن اصلي عربي نيز به يوناني ترجمه شده كه 5كتاب اول آن در لايپزيگ به طبع رسيده(پينگري،همانجا).اين ترجمة يوناني نيز به لاتيني ترجمه شده و به وسيلة وُلف در 1559م در بازِل انتشار يافت.بخشي از آن نيز به وسيلة ف.بُل تصحيح و به آلماني ترجمه شد.اين ترجمه در 1912م منتشر گرديد(GAS,VII/142;GAL,S,I/251,395)،
5.كتاب الكدخدا و كتاب الهيلاج.بعضي اين كتاب را با دو عنوان جداگانه ذكر كردهاند(ابننديم،336؛بغدادي،1/251)،ولي قفطي آن را زير يك عنوان آورده است(ص153).اصطلاحات فارسي در اين كتاب نشان از آن دارد كه مطالب مربوط به آن بازمانده از دورة ساساني است(نكـ:پينگري،36).يك نسخه خطي از اين اثر در كتابخانة نور عثمانيه نگهداري ميشود(GAS,VII/148-149).
6.النكت،يا تحاويل سني العالم،كتابي است در 7مقاله(حاجي خليفه،1/18)كه در سدة 5ق/11م به وسيلة ابراهيم منجم از عربي به فارسي ترجمه شده و در آن از كواكب،اقترانات،طوالع،اسهام و جز آنها بحث شده،نسخة خطي آن در كتابخانة ملي موجود است(ملي،2/425).اين كتاب به وسيلة يوحنا اشبيلي با عنوان فلورس1 به لاتيني ترجمه شده و توسط ارهارد راتدلت در 1489و1495م در آوگسبورگ و به وسيلة سِسا2 در 1488 و 1506م در ونيز انتشار يافته است(ايرانيكا،I/339).
7.اسرار علم النجوم يا مذاكرات شاذان بن بحر:نسخههاي خطي آن در كتابخانههاي كمبريج(GAL,S,I/395)و اسماعيل صائب(شمـ(1)299)،نگهداري ميشود.
ابومعشر آثار ديگري نيز دارد كه نسخههاي خطي آنها در دست است(نكـ:پينگري،GAL,S;35-39،همانجا؛ GAS,VII/145-151).
مآخذ:
- آستان قدس،فهرست؛آستان قدس ف،فهرست؛ابن ابي اصيبعه،احمد،عيون الانباء،به كوشش آوگوست مولر،قاهره،1882م
-ابن اثير،الكامل؛ابن جلجل،سليمان،طبقات الاطباء و الحكماء،به كوشش فؤاد سيد،قاهره،1955م
- ابن طاووس،علي،فرج المهموم،قم،1363ش
- ابن نديم،الفهرست؛ابومعشر بلخي،جعفر،اسرار علم النجوم،نسخة خطي كتابخانة اسماعيل صائب،شمـ(1)299
- همو،المدخل الكبير،چ تصويري،به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت،1985م
- بغدادي،هديه؛بيروني،ابوريحان،الآثار الباقية،به كوشش ادوارد راخاو،لايپزيگ،1923م
- تنوخي،محسن،نشوار المحاصرة واخبار المذاكرة،به كوشش عبود شالجي،بيروت،1971م
- تهراني،جلالالدين،گاهنامه،تهران،1313ش
- حاجي خليفه،كشف؛ذهبي،سيراعلام النبلا،به كوشش شعيب ارنؤوط،بيروت،1986م
- سرگين،مقدمه بر المدخل(نكـ:همـ،ابومعشر بلخي)
- سيد،خطي،شاذان بن بحر،گفت و گو با ابومعشر بلخي،ضمن اسرار علم النجوم(نكـ:همـ،ابومعشر بلخي)
- شهروزي،محمد،نزهة الارواح و روضة الافراح،به كوشش خورشيد احمد،حيدرآباد دكن،1396ق/1976
-صاعد ،اندلسي،طبقات الامم،به كوشش لوبس شيخو،بيروت،1912م
- قفطي،علي،تاريخ الحكماء،اختصار روزني،به كوشش يولبوس ليپرت،لايپزيگ،1903م
- مسعودي،علي،مروج الذهب،به كوشش باربيه دومنار و باوه دوكورني،پاريس،1874م
- ملك،خطي؛ملي،خطي؛منزوي،خطي
- نصر،حسين،علم وتمدن در اسلام،ترجمة احمد آرام،تهران،1359ش
- نالينو،كارلو آلفونسو،تاريخ نجوم اسلامي،ترجمة احمد آرام،تهران،1349ش
- نظامي عروضي،احمد،چهار مقاله،به كوشش محمد قزويني،ليدن،1327ق/1909م
- ياقوت،بلدان
نيز:
De Slane; Faddegon,J.M.,"Notice sur un petit traite d,astrologie attribue a Albumasar",JA,1928,vol.CCXIII;GAL;GAL,S;GAS;Iranica;Mieli,A.,La science arabe, Leiden, 1966;Pingree,d.,"Abu ma`shar",Dictionary of Scientific Biography,New York, 1970,vol.I;sarton, G.,Introduction to the History of Science,Baltimore,1927;Ullmann,M.,Die Natur-und Geheimwissen- schaften im Islam,Leiden,1972;vadet,J.C."Une defense de l`astrologie dans le Madhal d`Abu Ma`sar al BalhI",Annales Islamo-logiques,Cairo,1963,vol.V.
- دایره المعارف بزرگ اسلامی ، مقاله " ابومعشر بلخی " نوشته ابوالحسن دیانت.
محمود پرده در بلخی از شاعران قرن دهم هجری است. در بلخ ساکن بود. از اوست :
عیسی کلام من که دم از من دریغ داشت
بیمار او شدم ، قدم از من دریغ داشت
( این بیت مطلع غزل شماره ۴۲ از دیوان خاقانی شروانی است.)
*
منابع
------------------------------------
- تذکره عرفات العاشقین ج ۶ ص ۳۶۳۸.
مولانا محمود بلخی از شاعران است. زمان زندگی او معلوم نیست. از اوست :
من آن نیاز کنم در سحر به می خوردن
که در نماز به عمر دراز نتوان کرد
*
آنکه امشب گره از زلف معنبر بگشود
به کتابت ادب ما ز پریشانی کرد
*
منابع
-----------------------------------
- تذکره عرفات العاشقین ج ۶ ص ۳۵۱۶.
اَبونَصْرْ محمد بن محمد حافظی بخاری (د 865 ق / 1461 م)، معروف به " خواجه ابونصر پارسا " ؛ از صوفیۀ سلسلۀ نقشبندیه در بلخ. القاب او برهانالدین، حافظالدین و نصیرالدین است (جامی، 547؛ كاشفی، رشحات، 1 / 112)
پدر ابونصر، خواجه محمد پارسای بخارایی (د 822 ق) از اكابر اصحاب و جانشین خواجه بهاءالدین نقشبند (د 791 ق) بود (جامی، 397) كه از وی آثار بسیاری به زبان فارسی برجای مانده است (طاهری، 70-76). گویند كه لقب پارسا را نیز بهاءالدین نقشبند به پدر ابونصر داد (نك : غلام سرور، 1 / 559).
ابونصر با آنكه درعلوم شریعت و رسوم طریقت به پایۀ پدر خود رسیده بود، احوال و قابلیت خود را ظاهر نمیكرد (جامی، 401). وی مجالس درس حدیث داشت و مولانا شهابالدین بیرجندی (د 856 یا 857 ق) از او چند كتاب حدیث استماع كرده و اجازۀ روایت گرفته بود (كاشفی، همان، 1 / 302-303). ابونصر در 822 ق پدرش را در سفر حجاز همراهی كرد (همان، 1 / 110) و ظاهراً در همان سفر در مدینۀ منوره با نعمتالله ولی كرمانی (د 834 ق) دیدار نمود (معصومعلیشاه، 3 / 62).
در 857 ق میرزا ابوالقاسم بابر، هنگامی كه به قصد تسخیر سمرقند و سركوبی سلطان ابوسعید میرزا از بلخ گذشت، به خدمت ابونصر رسید. ابونصر چون از تصمیم او مطلع شد، او را از جنگ برحذر داشت، اما بابر به نصیحت او گوش نداد (میرخواند، 6 / 789-790). وقتی كه بابر به سمرقند رسید و شهر را محاصره كرد، در بلخ شایع شد كه وی سمرقند را گرفته است. ابونصر گرفت صاحب سمرقند خواجه عبیدالله احرار (د 895 ق) است؛ بیاجازه و رضای او سمرقند را نمیتوان گرفت. بعداً نیز معلوم شد كه این شایعه از روی مصلحت بوده و صحت نداشته است (محمد القاص، 463).
اینكه غلام سرور لاهوری (1 / 577) و مدرس (7 / 283) او را دارای طبع شعر دانستهاند، ظاهراً اساس درستی ندارد و بیتی كه به او نسبت داده شده (همـانجاهـا)، از گفتههـای پدر اوست (نك : كاشفی، همان، 1 / 112).
از آثار او رسالهای به زبان فارسی در مؤسسۀ شرقشناسی تاشكند (شم 3848) موجود است (نك : سمنوف، V / 226). معاصران او خواجه احرار (نك :ملفوظات، 342-343)، جامی (ص 547) و میرخواند كسانی چون سعدالدین كاشغری و شمسالدین محمد كوسوی مصاحبت داشته است (كاشفی، لطائف، 231). به وی كراماتی نیز نسبت دادهاند كه حاكی از اعتقاد مردم در حق اوست (جامی، 401؛ غلام سرور، 1 / 576-577).
ابونصر در 865 ق درگذشت و در بلخ مدفون شد (اسفزاری، 1 / 156؛ جامی، همانجا). سید كمال گچكولی بلخی در رثای او قصیدهای گفت كه از چند مصراع آن تاریخ فوت ابونصر استخراج میشود (علیشیر، 35، 207- 208). قطعۀ دیگری نیز در رثای وی سرودهاند كه در آن ماده تاریخ «سرّ خدا» مطابق با 865 ق داده شده است (نك : كاشفی،رشحات، 1 / 113؛ قس: غلامسرور، همانجا).
بقعۀ او از كاشیهای سبز ساخته شده و نمونۀ زیبای معماری اسلامی است و به گور امیر تیمور در سمرقند میماند. اگرچه رواق آن خراب شده، اما كاشیهای گنبد هنوز به جا مانده است (خلیل، 44- 48؛ پوپ، III / 1136-1137؛ پاپادوپولو، 350).
منابع
-----------------------------
- دایره المعارف بزرگ اسلامی ، مقاله " ابونصر پارسا " نوشته : عارف نوشاهی.
- اسفزاری، معینالدین، محمد، روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، به كوشش محمدكاظم امام، تهران، 1338 ش
- جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، به كوشش محمود عابدی، تهران، 1370 ش؛
- خلیل، محمد ابراهیم، «خواجه محمد پارسا و پسرش خواجه ابونصر پارسا»، آریانا، كابل، 1323 ش، س 2، شم 9؛
- طاهری عراقی، احمد، مقدمه بر قدسیۀ پارسای بخارایی، تهران، 1354 ش؛
- علیشیر نوایی، مجالسالنفائس، به كوشش علیاصغر حكمت، تهران، 1363 ش؛
- غلامسرور لاهوری، خزینة الاصفیا، لكهنو، 1290 ق؛
- کاشفی، علی، رشحات عین الحیات، به كوشش علیاصغر معینیان، تهران، 1356 ش؛
- همو، لطائف الطوائف، به كوشش احمد گلچین معانی، تهران، 1356 ش؛
- محمد القاص، سلسلة العارفین و تذكرة الصدیقین، نسخۀ خطی كتابخانۀ گنج بخش اسلامآباد، شم 5951؛
- مدرس، محمد علی، ریحانة الادب، تهران، 1369 ش؛
معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، به كوشش محمد جعفر محجوب، تهران، 1318 ش؛
- ملفوظات خواجه عبیدالله احرار، منسوب به عبدالاول نیشابوری، نسخۀ خطی كتابخانۀ گنجبخش اسلامآباد، شم (4)5866؛
- میرخواند، محمد، تاریخ روضة الصفا، تهران، 1339 ش؛
نیز:
Papadopoulo, A., L’Art musulman, Paris, 1976;
Pope , A. U., A survey of Persian Art, London, 1967;
Semenov, A. A., Sobraniye vostochnykn rukopiseĭ Akademii Nauk Uzbekskoĭ SSR, Tashkent, 1960.
زندگینامه
سید کمال گچکولی ( کجکعل ) بلخی از شاعران قرن نهم هجری است. امیر علی شیر در باره ی او می نویسد :
" ..در حال و کمال بی مثال است . در فضل و جدال بز همال است. "
وی در اواخر قرن هشتم هجری در بلخ متولد شد و در این شهر تحصیل کرد. او مرید خواجه ابونصر پارسا بود و در واقعه درگذشت وی مرثیه و ماده تاریخ سرود که از هر مصرع بعضی ابیات آن تاریخ وفات استخراج می شود.
. سید کمال بلخی در فنون شاعری و سرودن غزل و قصیده و ماده تاریخ مهارت زیادی داشت. گویند وی سفرهای بسیار کرد و بیش از پانصد هزار بیت شعر سرود از جمله یک قصیده هزار بیتی .
وی پس از حدود ۹۰ سال در اواخر قرن نهم هجری درگذشت و در مزار میر سرخس در بلخ به خاک سپرده شد.
نمونه شعر:
ای روشنی از نور رخت دیده ی جان را
بر خاک کشانیده قدت سرو روان را
*
منابع
---------------------------------------------------------
- تذکره مجالس النفائس صص ۳۴ ، ۳۵ ، ۲۰۷ ، ۲۰۸.
- تذکره عرفات العاشقین ج ۵ ص ۳۱۸۹، ۳۱۹۰.
- حبیب السیر ج ۴ صص ۱۰۳ ، ۱۰۴.
- صبح گلشن ص ۲۴۲.
- طرائق الحقایق ج۳ ص
- قاموس الاعلام ج ۵ ص ۳۸۸۱ ، ۳۸۸۷.
- الذریعه ج ۹ ص ۹۱۷.
- تاریخ نظم و نثر صص ۳۳۲ ، ۳۳۳.
- فرهنگ سخنوران ص ۷۶۷.
- اثر آفرینان ج ۵ ص ۵۵
خواجه قلی بیك قبچاق خان بلخی پسر قبچاق خان امام قلی بیك قوش بیكی سبحان قلی خان فرمانروای توران ، از ادبا و تمورخان قرن دوازدهم هجری است وی کتاب " تاریخ قبراق خانی " را در ۱۱۳۴ آن را به نگارش در آورده و در ۱ ربیع الاول ۱۱۳۷ دوباره بدان نگریسته و چیزهایی بر آن افزوده و در ۲۷ شوال ۱۱۳۸ به انجام رسانده است. کتاب در زمره تاریخ های عمومی است و سبکی ساده، روان و بی تکلف دارد و به زبان فارسی نگاشته شده است. نویسنده تلاش کرده است با مختصرنویسی، چکیده ای از تمامی تاریخ بشری را در یک مجموعه تاریخی تک جلدی بگنجاند. در تاریخ پس از اسلام، نگاه او بیشتر به شرق معطوف است و به ویژه رویدادهای سه منطقه همسایه، یعنی، ایران، آسیای میانه و هند، پر اهمیت تر به شمار می رود. از این کتاب، اطلاعاتی مفید درباره قزاقان، قرقیزها و ازبکان به دست می آید. مخصوصا، با توجه به قلت منابع در باره حکومت شیبانیان، گزارش های دقیق قبچاق خان از دو شعبه ایشان (ابوالخیریان و عربشاهیان/جانیان) که در ماوراء النهر حکمرانی داشتند، اهمیت تاریخی بسیاری دارد.
نسخه قدیمی این اثر که در سال ۱۱۳۲ ه. ق. کتابت شده در کتابخانه سالتیکوف - شچدرین در شهر سن پترز بورگ روسیه وجود دارد.
*
منابع
---------------------------------------------
- هرست نسخه های فارسی موجود در كتابخانه عمومی دولتی سالتیكوف - شچدرین ص
ابوالقاسم یونس بن طاهر بلخی از محدثان و فقیهان حنفی قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است . أبو نصر محمد بن علي ابن محمد وخشماني بلخی از او حدیث نقل کرده است. وی امام حنفیان بلخ بود و در سال ۴۲۱ ه. ق. درگذشت .
منابع
------------------------------------
-
أبو نصر محمد بن علي ابن محمد وخشماني بلخی از محدثان بلخ است وی از ، أبي القاسم يونس بن طاهر بلخی حدیث روایت کرده است. إبراهيم بن عبد الرحمن واعظ نیز از ابونصر وخشمانی روایت می کند.
منابع
---------------------------------------
- تاج العروس ج ۱۷ ص ۷۲۱.
ملا محمد بن جیتبای صوفی بن شاهمردانقلی بلخی، از خوشنویسان قرن سیزدهم هجری است وی نسخه ای از کتاب " النقایة فی مختصر الوقایة " نوشته : عبیدالله بن مسعود بن تاجالشریعة محمود حنفی، معروف به صدرالشریعة ثانی؛ را به خط نستعلیق در سال ۱۲۴۳ ه. ق. کتابت کرده است که به شماره ۳۳۷۱۳/۱ در کتابخانه ملی ایران وجود دارد . رقم کاتب چنین است :
"بتوفیق خدای لاینام * این کتاب روز شنبه تمام ... سنه ۱۲۴۳ بود که این نسخه میمونه متبرکه تحریر یافت بید فقیر حقیر کثیر التقصیر ملا محمد ابن جیتبای صوفی شاهمرانقلی بلخی غفرالله لهم."
*
منابع
---------------------------------
- سایت اینترنتی کتابخانه ملی ایران.
ميرخداي داد ولد ميرزا محمد حسين بلخي از خوشنویسان قرن سیزدهم هجری است وی نسخه ای از کتاب " تتریخ راقم " نوشته : میر شرف الدین شریف راقم سمرقندی را به خط نستعلیق کتابت کرده است که به شماره۶۰۹/۱ در کتابخانه بنیاد خاورشناسی فرهنگستان علوم ازبکستان در تاشکند وجود دارد.
*
منابع
-----------------------------
- فهرست نسخ خطی فارسی انستیتوی شرق شناسی ابوریحان بیرونی فرهنگسان علوم ازبكستان. ج.۱ ص
عبدالله بلخی از کاتبان قرن دوازدهم هجری است. وی کتاب " الکافیه فی النحو " ابن حاجب را به خط نستعلیق در قرن دوازدهم هجری کتابت کرده است. این نسخه به شماره ۴۸۶۴۲ در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی نگهداری می شود.
*
منابع
------------------------------------------------
- سایت اینترنتی کتابخانه ملی ایران
اَبوزِيدِ بَلخي، احمد بن سهل (ح 235 ـ 322ق/ 849 ـ 934م)، اديب، متكلم، فيلسوف. جغرافي دان و منفنن درعلوم گوناگون. قديم ترين منابع آگاهي ما دربارة اين دانشمند كتاب الفهرست ابن نديم و كاملترين آنها معجم الادباء ياقوت است. منابع متأخر تمام اطلاعات خود را از ياقوت گرفته اند و ياقوت اخبار مربوط به ابوزيد را از كتابي كه ابوسهل احمد بن عبيدالله بن احمد تأليف كرده بود. به دست آورده است. منبع سخنان ابوسهل نيز ابومحمد حسن بن محمد وزيري است كه از شاگران ابوزيد بوده و كتابي با عنوان اخبار ابي زيد داشته است (ياقوت، 3/68 ـ 69، 71، 76).
ابوزيد درناحية شاميستيان، از روستاهاي نزديك نهر غربنكي، يكي از از 12 نهر بلخ، متولد شد. پدرش سيستاني و معلم كودكان بود. ظاهراً ابوزيد نيز يك چند همين شغل را داشته است (همو، 3/65، 68 ـ 69). در جواني همراه قافلة حاجيان به عراق سفر كرد تا در مذهب اماميه ـ كه خود از پيروان آن بود ـ تحقيق كند (EI2) و «امام» را دريابد (ياقوت، 3/73 ـ 74). در آنجا به محضر يعقوب بن اسحاق كندي (185 ـ 258ق) راه يافت و نزد او به كسب علوم عقلي پرداخت. وي 8 سال در عراق به سر برد و با بزرگان و دانشمندان در ارتباط بود. در اين مدت فلسفه، نجوم، طب و طبيعات را آموخت و در علم كلام و ديگر دانشهاي متداول اسلامي تبحر يافت (همو، 3/72 ـ 73). سپس از راه هرات بهبلخ بازگشت (همو، 3/75) و به سبب دانش وسيع و اطلاعات فراواني كه در علوم گوناگون و زمينه هاي مختلف داشت. مورد توجه امرا و بزرگان قرار گرفت و نزد ابوعلي جيهاني، وزير نصر بن احمد ساماني، (301 ـ 330ق)، راه يافت. جيهاني و همچنين بزرگاني مانند حسين بن علي مرورودي و بردارش صعلوك، مقدم او را گرامي شمردند و براي وي مستمري و عطايايي مقرر داشتند، اما پس از مدتي رابطة ميان آنان تيره شد و صله ها وعطايا قطع گرديد. علت اين امر، چنانكه ابوزيد خود اشاره مي كند، اين بود كه وي دو كتاب تأليف كرده بوده است: يكي كتابي دربارة كيفيت تأويل آيات قرآن و ايراد به تأويلات اسماعيليا ـ روشي كه مبلغان اسماعيلي از جمله مرورودي در آن مبالغه مي كردند ـ و ديگري كتاب القرابين و الذبائج كه به مذاق جيهاني ـ كه تمايلات ثنوي (مانوي؟) داشت ـ خوش نيامد (ابن نديم، 135).
كتابي كه ابوزيد دربارة كيفيت تأويلات نوشت و موجب تيرگي رابطة او با مروردي گرديد. بعدها مورد توجه دانشمندان اسلامي و تمجيد و تحسين مجامع مذهبي قرار گرفت و حسن قبول يافت، تا بدانجا كه ياقوت مي گويد: «ما صنّف في الاسلام كتاب انفع للمسلمين من كتاب البحث عن التأويلات، صنّفه ابوزيد البلخي» (3/80).
هنگامي كه احمد بن سهل بن هاشم مروزي در 306 ق به بلخ آمد (ايرانيكا، I/399) و بر آن سامان مستولي شد، وزارت خود را به ابوزيد پيشنهاد كرد، اما او نپذيرفت؛ سرانجام ابوالقاسم بلخي كعبي را كه با ابوزيد دوستي داشت، وزارت داد و ابوزيد را به كاتبي برگزيد. كعبي نيز به ابوزيد توجه خاصي داشت و در استفاده از مستمريها جانب او را مراعات مي كرد (ياقوت، 3/75 ـ 76؛ صفدي، 6/411، 412).
ابوزيد به زادگاه خويش علاقه بسيار داشت. به همين جهت پس از بازگشت به بلخ و بهبود وضع معاش خود، در ناحية
شامستيان ضياع و عقاري خريد. ايناملاك پس از او در اختبار خويشاوندان و فرزندان و نوادگان او بوده است (ياقوت، 3/69). ابوزيد در علوم اوايل و نيز علوم اسلامي دست داشت. در نوشته هاي خود از روش فلاسفه و اصحاب عقل پيروي مي كرد، با اين تفاوت كه كتابهايش به نوشته هاي اهل ادب شبيه تر و به آنان نزديك تر بود. به علت آگاهي از فلسفه و به كار بردن روشن فيلسوفان، متهم به كفر و الحاد گرديد (ابن نديم، همانجا)، اما به رغم اين اتهامات، به گزارش برخي منابع مردي نيكو اعتقاد بود ودر به جاي آوردن وظايف مذهبي و عمل به احكام دين غفلت نمي رزيد. (ياقوت، 3/73). علما و فقهاي بلخ نيز او را داراي اعتقادي نيك و مذهبي استوار مي دانستند و بر آن بودند كه در مصنفات انبوه وي كلمه اي كه دلالت بر سستي عقيده و قدح در اعتقاد او كند، پيدا نمي شود (همو، 3/75). ابوالقاسم بلخي كعبي كه از معاصران و دوستان نزديك او بوده است، در ردّ اين اتهامات مي گويد: ابوزيد مردي مظلوم است؛ مردي است موحد و من به حال او آگاه تر از ديگران هستم، چرا كه با يكديگر بزرگ شده ايم وبا يكديگر منطق خوانده ايم و سپاس خداي را كه ملحد نشده ايم (ابن نديم، همانجا؛ ابن حجر: 1/183 ـ 184).
ابوزيد به گفتة معاصران و دوستانش هواي امامت (طلب امام) در سر داشت و گفته شده كه يكي از انگيزه هاي سفر او به عراق همين امر بوده است (ياقوت، 3/74). در مقابل اين نظر، برخي عقيده دارند كه ابوزيد با اينكه در جواني مذهب اماميه داشت، بعدها از آن بازگشت و به تسنّن گراييد (ابن حجر، 1/184)، اما ابوحيّان توحيدي از زيدي بودن وي سخن گفته است (2/15).
ابوزيد با دانشمندان زمان خود مباحثه و مكاتبه داشت و از شهرهاي دور و نزديك سؤالات علمي و مذهبي براي او مي فرستادند تا پاسخ گويد. رساله هاي اجوب* ابي اسحاق المؤدّب، اجوي* ابي القاسيم الكعبي، اجوي* ابي الفضل السُكري، اجوي* اهل فارس، جواب رسال* ابي علي بن المنير الزيادي كه از نوشته هاي او بوده است (ابن نديم، همانجا؛ ياقوت، 3/67، 68)، شاهد بر اين مدعاست.
ابوزيد علاوه بر تأليفات گران قدر، شاگرداني نيز داشته است كه از آن جمله اند: ابن فريغون كه كتاب جوامع العلوم از آثار اوست (GAS, I/384)، ابوالحسن محمد بن يوسف عامري (د 381ق) كه در فلسفه از ابوزيد استفاده كرد (ابوسليمان، 307) و همچنين ابومحمد حسن بن محمد وزيري كه كتابي در شرح احوال استاد خود نوشته بوده است (ياقوت، 3/69، 76). برخي از محققان، محمد بن زكرياي رازي (251 ـ 313ق) را نيز در فلسفه از شاگردان ابوزيد دانسته و گفته اند رازي به سبب تعليمات او به فلسفة نوفيثاغوري متوجه گرديد (صفا، 1/165، 166، 168؛ نعمه، 131).
ابوزيد به سبب وسعت دانش و عمق انديشه و فصاحت و بلاغت نوشته هايش، مورد ستايش و تمجيد متقدمان و متأخران قرار گرفته است. ابو حيان توحيدي كه مردي دشوار پسند بوده، او را «بحرالبحور» و «عالم العلماء» خوانده است (ياقوت، 3/27، 29) و در كتاب الامتاع و المؤانس* نيز از او با عبارت «سيد اهل المشرق في انواع الحكم*» ياد كرده است (2/38). شهرستاني در كتاب الملل و النحل وي را در رديف كندي، ابن مسكويه، ابوسليمان سجستاني، فارابي، ابن سينا و ابوالحسن عامري و در شمار فلاسفة متأخر اسلامي ذكر مي كند (1/348).
آثار: آز آنجا كه ابوزيد در علوم گوناگون دست داشته است، نوشته هايش بسياري در زمينه هاي مختلف: فلسفه، كلام، احكام نجوم، طب، سياست، تفسير، تاريخ، جغرافيا، اخلاق و آداب امم، لغت، صرف و نحو، طبقه بندي علوم و حتي جانور شناسي، به او نسبت داده اند. به گفتة علي بن محمد بن ابي زيد، نوة ابوزيد، وي نزديك به 70 تأليف داشته است (ياقوت، 3/81). ابن نديم از 42 كتاب و رساله از جمله شرايع الاديان، اقسام العلوم، اختيارات السير، السياس* الكبير، السياس* الصغير نام مي برد (همانجا) و ياقوت بر اين شمار 13 اثر (3/67 ـ 68) و بيهقي دو اثر افزوده است (ص 26). افزوده هاي بيهقي يكي الامد الاقصي و ديگري بيان وجوه الحكم* في اوامر ونواهي الشريع* يا الابان* عن علل الديان* است (همانجا) و نيز حمدالله مستوفي، در نزه* القلوب (ص «بيست و چهار»)، ضمن برشمردن منابع كار خود، از كتاب صور الاقاليم ابوزيد بلخي نام مي برد. سيوطي نيز در بغي* الوعا$، كتاب المختصر في الفقه را به ابوزيدنسبت مي دهد (1/311). تأليف ديگر او به گفتة كحّاله العلم و التعليم است (1/240). اينك از ميان تأليفات وي 2 اثر مهم را مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم:
1. صورالاقاليم يا كتاب الاشكال، دربارة نقشه هاي جغرافيايي. اصل اين كتاب از ميان رفته و فقط قسمت عمده آن را اصطخري (د 340 يا 346ق) در كتابهاي المسالك و الممالك و الاقاليم خود آورده است. محققان متأخر همگي برآنند كه آثار اصطخري مأخود از صورالاقاليم ابوزيد بلخي است، با اين تفاوت كه اصطخري در شرح بلاد و نواحي توضيحات بيشتري داده است (كراچكوفسكي، 1/197 به بعد؛ ايرانيكا، همانجا) و سپس ابن حوقل تأليفات اصطخري را تكميل كرده است (همانجا؛ بارتولد، 1/54). با اينكه به گفتة محمد بن احمد مقدسي (ص4)، صوالاقاليم كتابي مختصر بوده و جزئيات فراواني را در شرح بالاد دربر نداشته است، بايد ابوزيد را از پيشگامان ترسيم نقشه هاي جغرافيايي در ميان جغرافي دانان و دانشمندان اسلامي به شمار آورد. مولر در ميان مخطوطات قديمي به 60 نقشة جغرافيايي از آثار ابوزيد بلخيبرخورده (نكـ: سوسه، 154 ـ 158، كه 4 نقشه از نقشه هاي او را گراور كرده است)، كه خود مؤيد تقديم و اهميت كار او در اين مورد است. ظاهراً نسخه اي از صورالاقاليم بلخي در كتابخانة كليددار امام حسين (ع) دركربلا موجود است (بروكلمان، 4/246 ـ 247)؛ جرجي زيدان نيز از نسخة خطي اين كتاب همراه با نقشه هاي رنگي در برلين خبر مي دهد (2/378).
2. مصالح الابدان و الانفس، كتابي است دربارة سلامت تن و روان و بيان ارتباط تنگاتنگ آن دو با يكديگر، چنانكه گويي يك واحدند. اين كتاب از روي نسخة خطي كتابخانة ساصوفيه به همت فؤاد سزگين (1405ق/ 1984م) در فرانكفورت منتشر شده است. بلخي در مقدمة كتاب يادآور مي شود كه باري تعالي انسان را به مزيّت عقل و تمييز مخصوص گردانيده است تا چيزهاي سودمند و زيان آور را بشناسد و از امور زيان آور اجتناب كند و بدين وسيله معاض و معاد او اصلاح پذيرد
و خبر دنيا و آخرت حاصل شود. ابزاري كه آدمي براي اين منظور در اختيار دارد، تن و روان اوست و با به سامان شدن آنها زمينهاي براي رسيدن به سر منزل سعادت فراهم مي گردد. تن و روان دو جنبة وجود آدمي و سبب بقاي او در اين عالم است و به همين جهت وظيفة هر خردمندي است كه در كسب آنچه به صلاح و سلامت تن و روان او مي انجامد و آفات و بيماريهاي جسمي و روحي را از وي دور مي سازد، كوشش كند و اين امر را از مهم ترين وظايف خود به شمار آورد.
مصالح الابدان و الانفس دو مقاله دارد، يكي در تدبير مصالح تن و ديگري در تدبير مصالح روان. مقالة اوّل شامل 14 باب است، دربارة: 1. نياز انسان به مراقبت بدن و فايدة آن؛ 2. عناصر اوليّه و طبيعت هر يك از آنها، ابتداي خلقت آدمي از عناصر اربعه و طبايع چهارگانه، چگونگي پيدايش مزاجهاي دموي، صفراوي، سوداوي و بلغمي و سهم هر يك از اخلاط اربعه در سلامت او و نحوة تركيب اجزا و اعضاي تن وي؛ 3. مسكن، آب و هواي گوناگون؛ 4. جامه ها و پوششهايي كه انسان را از گرما و سرما محفوظ مي دارد؛ 5. خوردنيها؛ 6. آشاميدنيها؛ 7. بوييدنيها، (عطريات)؛ 8. خواب؛ 9. قوة باه؛ 10. استحمام؛ 11. حركات ورزشي كه براي تندرستي مورد نياز است؛ 12. مشت و مال در پي حركات ورزشي؛ 13. شنوايي؛ 14. باز گردانيدن تندرستي.
در مقالة دوّم، ابوزيد بلخي به آفات و بيماريهاي روان مي پردازد و ضمن بحث دربارة قواي نفساني وعوارض آنها به تهذيب اخلاق از طريق روان درماني و خودشناسي اشاره مي كند. اين مقاله 8 باب دارد، دربارة: 1. نياز انسان به تدبير مصالح روان؛ 2. حفظ سلامت روان؛ 3. بازگردانيدن سلامت روان؛ 4. بيماريهاي روان و برشمردن آنها؛ 5. از ميان بردن خشم؛ 6. تسكين بيم و اضطراب؛ 7. دفع حزن و اندوه و بي تابي؛ 8. چاره جويي جهت دفع وسوسه هاي دروني و «احاديث نفس».
كتابي ديگر با عنوان البده و التاريخ به ا بوزيدنسبت داده شده است. كلمان هوار اين كتاب را به نام وي در پاريس (1899 ـ 1906م) منتشر كرده است، اما چنانكه محققان نوشته اند و خود هوار نيز يادآور مي شود (EI2، ذيل بلخي )، اين كتاب راابوزيد نيست، بلكه مؤلف آن مطهربن طاهر مقدسي است (كرچكوفسكي، 1/198؛ سركيس، 1/242؛ زركلي، 1/134؛ بروكلمان، 3/26). مهم ترين دليل بر اينكه نويسندة اين كتاب جز ابوزيداست،اينكه مؤلف در مقدمة آن تصريح مي كند كه كتاب را در 355ق تأليف كرده است مقدسي، مطهر، 6).
افكار و عقايد:
1. ابوزيد از كساني است كه مي كوشيدند ميان شريعت و فلسفه تلقيق كنند و آن دو را با يكديگر هماهنگ سازند. ابو حيان توحيدي در اين باره مي نويسد: ابوزيد بر آن بود كه فلسفه هم سو با شريعت و شريعت همانند فلسفه است؛ يكي در حكم مادر است و ديگري به منزلة دايه (2/15).
2. وي از تفضيل صحابه و نيز از مفاخرت عرب و عجم بر يكديگر خودداري مي كرد و در اين مورد به حديث منسوب به پيامبر (ص): «اصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» كه در منابع حديث اهل سنت نقل شده و نيز آيه هاي «فَلا اَنسابَ بَيْنَهُمْ يَومَئِذٍ وَ لا يَتَسائَِلونَ» و «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ» استناد مي كرد (ياقوت، 3/77 ـ 78).
3. وي به مباحث و مسائل كلامي علاقه مند بود و در اين فن مهارت داشت، تا آنجا كه او را همرديف جاحظ دانسته و جاحظ خراسانش لقب داده اند (همو، 3/79). با توجه به اين كه از يك طرف استادش كِندي به معتزله تمايل داشت (فاخوري، 376؛ دِيور، 141؛ صفا، 1/164) و از طرف ديگر ميان وي و ابوالقاسم كعبي، از بزرگان متكلمان معتزلي، دوستي نزديك و مباحثه برقرار بوده است، شايد بتان ابوزيد را داراي تمايلاتي اعتزالي دانست. تبحر وي در علم كلام و عمق نوشته هايش چندان بوده است كه گفته اند: متكلمان بزرگ عالم اسلام، 3 نفرند: جاحظ بصري، علي بن عُبيدة لَطَفي وابوزيد بلحي، در ميان اين سه تن آنكه در آثارش لفظ بر معني غالب است، جاحظ، آنكه معني بر لفظش مي چربد، علي بن عبيده و آنكه الفاظ و معاني در آثار او يكسان است، ابوزيد بلخي است (ياقوت، 3/78 ـ 79).
4. ابوزيد به فلسفة فيثاغوري جديد توجه داشت (صفا، 1/165) و اين تمايل شايد در اثر شاگردي او نزد كندي باشد، جرا كه در افكار كندي نيز چنين گرايشي ديده مي شود (دِبور، 142، 147؛ صفا، 1/164).
5. هانري كربن در كتاب فلسفة اسلامي (ص 199)، بي آنكه به مأخذي استناد كند، مي نويسد: ابوزيدمعتقد بوده است كه نامهاي خداوند كه در قرآن آمده، از سرياني اقتباس شده است.
6. فخر الدين رازي در كتاب شرح اسماء الله الحسني (يا لوامع البّينات) مي نويسد: ابوزيدحديث «انّ لله تسع* و تسعين اسماً، من احصاها دحل الجنّ*» را مطعون ميدانست (ص 77؛ نكـ: ابن حجر، 1/184).
7. ابوزيد دربارة تفسير قرآن معتقد بود كه بايد به ظاهر آيات اكتفا كرد و از تأويلات بعيد به روش اسماعيليان اجتناب نمود. در اين مورد كتابهاي نظم القرآن و البحث في التأويلات را نوشته بوده است (متز، 1/366، 2/76؛ ياقوت، 3/77).
8. وي دربارة كيميا و حقيقت آن عقيده داشت كه «كيميا محال است و اساسي ندارد و حكمت حق تعالي درستي آن را اثبات نمي كند و نيز براي عامة مردم تباهي آور است» (ابوحيا، 2/38 ـ 39).
*
منابع
--------------------------------------------------------------------
- دایره المعارف بزرگ اسلامی ج ص مقاله " ابوزید بلخی ، نوشته : صمد موحد
- ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي،لسان الميزان، بيروت، 1390ق/ 1971م
- ابن نديم. الفهرست؛ ابو حيان توحيدي، الامتاع و المؤانس*، به كوشش احمد امين واحمد زين، قاهره، 1942م
- ابوسليمان سجستاني، محمد بن طاهر، صوان الكحم*،به كوشش عبدالرحمن بدوي، تهران، 1974م.
- بارتولد، و. و.، تركستان نامه، ترجمة كريم كشاورز، تهران، بنياد، فرهنگ ايران
- بروكلمان، كارل، تاريخ الادب العربي، ج 3، ترجمة عبدالحليم نجار، مصر، 1974م
- همو، همان، ج 4، ترجمة سيد يعقوب بكر ورمضان عبدالتواب، مصر، 1975م
- بيهقي، علي بن زيد، تتمه صوان الحكمه، لاهور، 1351ق
- حمدالله مستوفي. نزهه القلوب، به كوشش محمد دبيرسیاقی، تهران، 1336ش
- دبور، ت. ج.، تاريخ الفلسفه في الاسلام، ترجمة محمد عبدالهادي ابوريده، قاهره، 1374ق/ 1954م
- زركلي، اعلام؛ زيدان، جرجي، تاريخ آداب اللغه العربيه، به كوشش شوقي ضيف، قاهره، 1957م
- سركيس، يوسف اليان، معجم المطبوعات العربيه و المعرّبه ، مصر، 1928م
- سوسه، احمد، الشريف الادريسي في الجفر الجغرافيا العربيه ، بغداد، 1974م
- سيوطي، بغيه الوعاه ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، 1384ق/ 1964م
- شهرستاني، عبدالكريم، الملل و النحل، لايپزيك، 1923م؛ صفا، ذبيح الله، تاريخ علوم عقلي، تهران، 1336ش
- صفدي، خليل بن ايبك، الوافي بالوفيات، به كوشش ددرينگ، ويسبادن، 1392ق/ 1972م
- فاخوري، حنا و خليل جرّ، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمة عبدالمحمد آيتي، تهران، 1355ش
- فخر الدين رازي، شرح اسماء الحسني، به كوشش طه عبدالرؤوف سعد، بيروت، دارلكتاب العربي؛ كحاله، عمر رضا، معجم المؤلفين، بيروت، 1376ق/ 1957م
- كراچكوفسكي، ي. ي.، تاريخ الادب الجغرافي العربي، ترجمة صلاح الدين عثمان هاشم، قاهره، 1963م
- كربن. هانري، تاريخ فلسفة اسلامي، ترجمة اسدالله مبشري، تهران، 1352ش
- متز، آدم، الحضار$ الاسلامي* في القرن الرابع الهجري، ترجمة محمد عبدالهادي ابوريده، بيروت، 1359ق/ 1940م
- مقدسي، محمد بن احمد، احسن التقاسيم، ليدن، 1906م
- مقدسي، مطهر بن طاهره. البده و التاريخ، به كوشش كلمان هوار، پاريس، 1899م
- نعمه، عبدالله، فلاسفة شيعه، ترجمة جعفر غضبان، تهران، 1367ش
- ياقوت، ادبا
نيز: EI1; EI2; GAS; Iranica.
محمد مراد بن محمد صالح بلخي ، از خوشنویسان قرن سیزدهم هجری است. وی نسخه ای از کتاب " اخلاق محسنی " نوشته : ملا حسین واعظ کاشفی را در سال ۱۲۵۹ ه. ق. کتابت کرده است که به شماره ۴۵/۳ در کتابخانه سردار جهندیر (میان مسعود احمد) وجود دارد.
*
منابع
-----------------------------------------------------
- فهرست نسخه های خطی فارسی پاكستان. ج.۱ ص
ابوالحسن شهیدبن حسین جهودانکی بلخی . شاعر و متکلم و حکیم قرن چهارم هجری . او را با ابوبکر محمدبن زکریای رازی مناظراتی بوده و هر یک بر دیگر نقضی و ردی داشته است . شهید در خط نیز استاد بود و اشعار عربی هم میسرود.
وی از بلخ بچغانیان نزد ابوعلی محتاج رفت و از جمله ٔ ممدوحان اونصربن احمد سامانی و ابوعبداﷲ محمدبن احمد جیهانی را ذکر کرده اند.
از آنچه درباره وي نوشته شده است، چنين بر مي آيد که اغلب اوقات مشغول مطالعه و خواندن کتاب بوده است.
در جوامع الحکايات نقل شده است که: "شهيد شاعر روزي نشسته بود و کتابي ميخواند، جاهلي نزديک او آمد و سلام کرد و گفت: خواجه تنها نشسته اي؛ گفت اکنون تنها شدم که تو آمدي."
ابوسلیمان منطقی در صون الحکمهی خود نام او را آورده و کتاب تفضیل لذات النفس علی اللذات البدن را بدو نسبت داده و خلاصهی نظر شهید را درباره موضوع لذت و تقسیم آن به لذات جسمانی و لذات نفسانی بیان کرده است. شهید در کتاب خود لذات جسمانی را فزونی جوی و ناپایدار و لذت های نفسانی را مقرون به فضیلت روحانی و پایدار شمرده است. ابن ندیم در الفهرست به او تألیفهایی را نسبت داده و برای او و محمدبن زکریای رازی مناظرات مکتوب و ردیههایی را بر یکدیگر قائل شده است. ممکن است نظریه شهید درباره لذت نیز در حقیقت اظهار مخالفتی با رازی باشد که لذت را عبارت از «بازگشت جسم به حالت طبیعی» خود میدانست. شهید در خط نیز استاد بود چنان که فرخی در مدح ممدوح خود گفته است:
خط نویسد که بنشناسند از خط شهید
شعر گوید که بنشناسند از شعر جریر
منوچهری هم او را در کنار رودکی میستاید:
از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی
بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی
خاقانی نیز میگوید:
گرچه بدهاست پیش از این در عرب و عجم روان
شعر شهید و رودکی،نظم لبید و بحتری
رودکی نیز او را بزرگ شمرده و در حساب خرد و دانش از هزاران تن بیشتر پنداشته و در مرثیه او گفته است:
کاروان شهید رفت از پیش
و آن ما رفته گیر و میاندیش
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
از شعر شهید حدود صد بیت بیشتر به ما نرسیده که از آن جمله چند بیتی به تازی میباشد . ولی همین مایه شعر نشان میدهد که سخنوری پرمایه و تنازک بین و ژرف اندیش و خیالگستر بوده است . سادگی بیان و قدرت دریافت و ژرف بینی که در مقام سنجش توانسته است او را در طراز استادان شاعران جهان بنشاند و همانگونه که نزد عنصری غزل رودکی گونه نیکو شمرده میشود نزد فرخی نیز غزلهای شهید نغز و جلوگر است .
شهید در نزد ادیبان و عالمان زمان خود از افاضل عهد محسوب میشد و شاعری یکی از چند فضیلت او بود. وی نصربن احمد سامانی و ابوعبدالله محمد بن احمد جیهانی وزیر را مدح کرده است.
شهید بلخی در سال ۳۲۵ ه. ق. درگذشت.
نمونه شعر :
عذر با همت تو بتوان خواست
پیش تو خامش و زبان کوتاه
همت شیر از آن بلندتر است
که دل آزار باشد از روباه .
*
به تیر از چشم نابینا سپیدی نقطه بردارد
که نه دیده بیازارد نه نابینا خبر دارد.
*
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
*
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یک جای نشکفند به هم
هرکه را دانش است، خواسته نیست
و آن که را خواسته است دانش کم
*
مرا به جان تو سوگند و صعب سوگندی
که هرگز از تو نگردم نه بشنوم پندی
دهند پندم و من هیچ پند نپذیرم
که پند سود ندارد به جای سوگندی
شنیدهام که بهشت آن کسی تواند یافت
که آرزو برساند به آرزومندی
هزار کبک ندارد دل یکی شاهین
هزار بنده ندارد دل خداوندی
تو را اگر ملک چینیان بدیدی روی
نماز بردی و دنیار بر پراگندی
تو را اگر ملک هندوان بدیدی موی
سجود کردی و بتخانههاش برکندی
به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم
به آتش حسراتم فگند خواهندی
تو را سلامت باد ای گل بهار و بهشت
که سوی قبله رویت نماز خوانندی
منابع
---------------------------------------
- لباب الالباب
- لغت فرس
- ترجمان البلاغه
- الفهرست
- رسائل رازی
- یتیمةالدهر
- معجم الادباء
- تاریخ ادبیات در ایران ج۱ ص
- پیشاهنگان شعر فارسی ص ۸
ملا حسن بلخی از صحافان هنرمند قرن سیزدهم هجری است. او در سال ۱۲۹۵ ه. ق نسخه ای از " غزلیات کرام بخاری " را صحافی کرده است. این نسخه به شماره ۱۳۵۱ در کتابخانه آکادمی علوم جمهوری تاجیکستان در دوشنبه نگهداری می شود
منابع
------------------------------------
- هرست نسخ خطی فارسی انستیتوی آثارخطی تاجیكستان. ج.۱ ص ۲۵۲.
|
|