|
مشاهیر ایران و اسلام
|
||
عبدالرحیم بلخی از عارفان قرن یازدهم هجری است . وی در سال ۱۰۵۵ ه. ق رساله ای عرفانی را تالیف کرده است که به شماره ۴۶۴۷/۳ در کتابخانه گنج بخش در اسلام آباد پاکستان نگهداری می شود.
آغاز نسخه چنین است :
" لك الحمد یا من بیده الملك و هو علی كل شیئی قدیر ، و الصلاة و السلام..."
*
منابع
----------------------------------
- فهرست نسخه های خطی كتابخانه گنج بخش. ج.۲
عبدالقادر بن شيخ عبدالغفار بن شيخ سلطان احمد مشتهر به شيخ تركش دوز بلخي ، از عرفا و دانشمندان قرن یازدهم هجری است.
وی نسخه ای از " نفحات الانس " نورالدین عبدالرحمن جامی را به خط نستعلیق در تاریخ ۱۰۱۷ ه. ق. کتابت کرده است. این نسخه به شماره ۲۲۸۳ ردیف ۱۸۶ م در کتابخانه رضا رامپور در هند نگهداری می شود.
*
منابع
----------------------------------------
- فهرست نسخه های خطی فارسی كتابخانه رضا رامپور . ج.۱
اَحْمَدِ خِضْرویۀ بَلْخی، ابوحامد (د 240ق/ 854م)، از عارفان اهل فتوت خراسان. وی در بلخ پرورش یافت (خواجه عبدالله، 82؛ جامی، 54). از تاریخ ولادت او اطلاعی در دست نیست، اما باتوجه به اینکه عمر او را هنگام وفات 95 سال ذکر کردهاند (ابونعیم، 10/ 42؛ قشیری، 410؛ ابنجوزی،صفة...، 4/ 164)، میتوان تاریخ ولادت وی را در حدود سال 145ق دانست.
از جزئیات زندگی، نحوۀ سیر و سلوک و نیز استادان وی آگاهی چندانی دردست نیست. منابع تنها به ذکر نام حاتم اصم (د 237ق) به عنوان استاد وی اکتفا کرده، و صالح بن عبدالله باهلی ترمذی را استاد او در تفسیر ذکر کردهاند (سلمی، طبقات...، 80؛ قشیری، 393؛ هجویری، 142؛ صفیالدین بلخی، 219)، اما وی با بسیاری از عارفان صاحب نام عصر خویش مصاحبت داشت و برای دیدار ایشان رهسپار نیشابور، بسطام و شهرهای دیگر شد. در این سفرها گاه همسر او، فاطمه ام علی، نیز همراه او بود و حتی برخی از این مسافرتها به تقاضای وی صورت میگرفت (ابونعیم، همانجا؛ سهلجی، 170؛ ابنجوزی،تلبیس...، 350-351؛ ذهبی، 11/ 488). فاطمهام علی که از بزرگزادگان بلخ بود و به گفتۀ هجویری «اندر طریقت شأنی عظیم داشت» (ص 149؛ نیز نک : صفیالدین بلخی، 226) و کتاب تفسیر روایت میکرد (همانجا)، به درخواست خود، همسر احمد شد (هجویری، همانجا؛ عطار، تذکرة...، 348-349) و پس از آن تمامی دارایی خویش را به مستمندان بخشید (جامی، 622؛ قس: صفیالدین بلخی، همانجا).
ازجمله مشایخی که احمد بن خضرویه به دیدار آنان نایل آمد، یکی بایزید بسطامی بود و دیگری ابوحفص حداد نیشابوری. به گفتۀ خواجه عبدالله انصاری این دیدارها در سفری که احمد به قصد حج در پیش گرفته بود، صورت گرفت (ص 83). اینکه احمد ابتدا به نیشابور به دیدن ابوحفص رفته است و سپس به بسطام یا برعکس، روشن نیست. به گفتۀ قشیری وی از نیشابور به بسطام رفته (ص 410)، اما از سخن سلمی چنین برمیآید که وی نخست به بسطام نزد بایزید رفته است (همان، 93). در این سفرها جمع کثیری از مریدان نیز ملازم وی بودهاند (نک : سهلجی، 72-73؛ عطار، همان، 175). در دیدار احمد با بایزید، همسر وی نیز حضور داشته است. گویند چون فاطمه به دیدار بایزید آمد «برقع از روی برداشت و با وی سخن گستاخ میگفت» و در پاسخ به اعتراض احمد گفت: «تو محرم طبیعت منی و وی محرم طریقت منی» (هجویری، 149-150). مفاوضات عرفانی فاطمه در این دیدار و دیدارهای پس از آن بر بایزید تأثیر بسیار نهاد و بارها فاطمه را ستود (سهلجی، 170؛ هجویری، ابونعیم، همانجاها؛ عطار، همان، 95؛ عطار، همان، 175، 199، 350-351) و از وی با عنوان «استاذنا» یاد کرده است (قشیری، همانجا؛ قزوینی، 334؛ ذهبی، همانجا). احمد خضرویه افزون بر این با محمد بن علی ترمذی، ابوبکر وراق، ابوتراب نخشبی و یحیی بن معاذ رازی نیز مصاحبت داشته است (سلمی، همان، 93، 206، 212؛ قشیری، 400، 410؛ هجویری، 179؛ ابنملقن، 374؛ عطار، همان، 49) و کسانی چون محمد بن حامد تزمذی و محمد بن فضل بلخی از وی روایت کردهاند (سلمی، همان، 22، 93، 94، 95).
به احمد کراماتی نیز منسوب داشتهاند که حاکی از اعتقاد معاصران وی به اوست (عطار، همان، 352-353؛ فصیح، 1/ 315؛ خواندمیر، 2/ 270). حکایاتی نیز دربارۀ روش زندگی، سلوک و جوانمردی او در حق افراد جاهل و خطاکار به کتب ادب و عرفان فارسی راه یافته است (نک : عطار، مصیبتنامه، 176-177، 182-183؛ مولوی، 1/ 268-271).
سرانجام احمد خضرویه در سال ۲۴۰ ه. ق. در بلخ درگذشت. مزار وی در بیرون دروازۀ نوبهار، سمت جنوبی شهر مخروبۀ بلخ در گورستان بزرگی که به نام وی شهرت دارد، هنوز موجود است. به سبب اعتقادی که مردم به وی داشتند، مدفن او محل زیارت شد (خواندمیر، همانجا؛ صفیالدین بلخی، 222؛ ابراهیم خلیل، 14). امام الحرمین جوینی نیز مردم را به زیارت گور وی فرا میخواند (صفیالدین بلخی، همانجا). همسر او و نیز برخی از عارفان و شعرا چون محمد بن عمر ضریر بلخی (د 511ق) و اوحدالدین انوری در کنار او به خاک سپرده شدهاند (همو، 226، 347؛ دولتشاه، 69). بر مزار وی و همچنین بر مزار همسر او گنبد و بارگاهی نیز بنا شده است (نک : ابراهیم خلیل، 14، 15).
احمد خضرویه از پیشروان مکتب تصوف خراسان بود و طریقۀ خضرویه را به وی منسوب کردهاند (نک : نوشاهی، 1/ 155). وی از صوفیۀ اهل فتوت بود و رفتاری نزدیک به روش ملامتیه داشت (نک : سلمی، همان، 93؛ ابونعیم، 10/ 42؛ هجویری، 149، 150-151؛ قشیری، همانجا؛ عطار، تذکرة، 348؛ شعرانی، 1/ 82). بایزید دربارۀ وی گفته است: «اگر احمد نبودی، ما ندانستیمی که فتوت چیست» (صفیالدین بلخی، 220) و از ابوحفص حداد نقل کردهاند: «اگر احمد نبودی، فتوت و مروت پیدا نگشتی» (هجویری، 150-151؛ عطار، همانجا). هجویری که او را از ملامتیان دانسته (ص 149)، سخنی از وی نقل کرده است که حاکی از گرایش ملامتی اوست: «... درویشی خویش را پنهان دار» (ص 151). به گفتۀ عطار وی چندی در خانقاهی بهطور ناشناس «با جامۀ خلق» و بدون استفاده از لباس صوفیان به سر برد (همان، 352؛ فصیح، همانجا). در دیدار با بایزید نیز به جای جامۀ پشمین قبا بر تن داشته (هجویری، 58)، و گاه نیز لباسی همچون لشکریان میپوشیده است (همو، 149؛ عطار، همان، 348).
هجویری وی را صاحب آثار بسیار دانسته، و تألیف کتاب الرعایة بحقوق الله را به او نسبت داده است (ص 151، 439). حارث محاسبی (د 243ق) که از عارفان معاصر احمد خضرویه بوده است، کتابی با عنوان الرعایة لحقوق الله دارد که عنوان آن شبیه به نام کتاب منسوب به احمد است. شاید بتوان چنین احتمال داد که هجویری را در باب نام مؤلف این کتاب سهوی روی داده، و عنوان کتاب نیز به شکلی نادرست نقل شده است. امروزه کتابی یا رسالهای از او در دست نیست، ولی سخنان وی که غالباً دربارۀ موضوعات مختلف عرفانی است، در کتب تذکره و طبقات صوفیه بهطور پراکنده نقل شده است (نک : سلمی، طبقات، 93-97؛جوامع...، 9-10؛ ابونعیم، همانجا؛ قشیری، 211؛ هجویری، 151؛ ابنجوزی، صفة، 4/ 164؛ عطار، همان، 354-355).
منابع
-------------------------------------------
- دایره المعارف بزرگ اسلامی ج ض مقاله " احمد حضرت به بلخی " نوشته مینا حفیظی
- ابراهیم خلیل، محمد، «حضرت احمد خضرویه و زوجهشان»، آریانا، کابل، 1323ش، س 2، شم 5
- ابنجوزی، عبدالرحمان، تلبیس ابلیس، به کوشش محمد منیر دمشقی، قاهره، 1347ق
- همو، صفة الصفوة، به کوشش محمود فاخوری، بیروت، 1406ق/ 1986م
- ابنملقن، عمر، طبقات الاولیاء، به کوشش نورالدین شریبه، بیروت، 1406ق/ 1986م
- ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، قاهره، 1351ق؛ جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش مهدی توحیدیپور، تهران، 1336ش
- خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1362ش
- خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1333ش
- دولتشاه سمرقندی،تذکرةالشعراء، تهران، 1338ش
- ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و صالح سمر، بیروت، 1406ق/ 1986م
- سلمی، محمد، «جوامع آداب الصوفیة»، به کوشش اینان کولبرگ، مجموعۀ آثار ابوعبدالرحمان سلمی، به کوشش نصرالله پورجوادی، تهران، 1369ش
- همو، طبقات الصوفیة، به کوشش یوهانس پدرسن، لیدن، 1960م
- سهلجی، «النور من کلمات ابی طیفور»، شطحات الصوفیة، به کوشش عبدالرحمان، بدوی، کویت، 1978م
- شعرانی، عبدالوهاب، الطبقات الکبری، قاهره، 1374ق/ 1954م
- صفیالدین بلخی، عبدالله،فضایل بلخ ، ترجمۀ عبدالله محمد بن محمد بن حسین حسینی بلخی، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1350ش
- عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکرة الاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، 1360ش
- همو، مصیبتنامه، به کوشش نورانی وصال، تهران، 1338ش
- فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1341ش
- قزوینی، زکریا، آثار البلاد و اخبار العباد، بیروت، 1380ق/ 1960م
- قشیری، عبدالکریم، الرسالةالقشیریة، به کوشش معروف زریق و علی عبدالحمید بلطهجی، بیروت، 1408ق/ 1988م
- مولوی، جلالالدین محمد، مثنوی معنوی، به کوشش رینولد. ا. نیکلسون، تهران، 1363ش
- نوشاهی، شریف احمد، شریف التواریخ، گجرات، 1355ق
- هجویری، علی، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، لنینگراد، 1344ق/ 1926م.
زندگینامه
عليم الله بن عتيق الله بن فصل الله بلخی ، سرهندي چشتی ؛ صوفي، فقيه. از فقهای حنفی قرن دوازدهم هجری است . وی در سال ۱۱۰۹ ه. ق. به دنیا آمد و در سال ۱۲۰۲ ه. ق. درگذشت.
کتابها:
۱. "زبدة الروايات " در فروغ فقه
۲. " نزهة السالكين " در تصوف و سلوک
۳. " نهار الاسرار "
۴. " شرح بوستان سعدی "
منابع
----------------------------------------
- هدية العارفين ج ۱ ص ۶۶۷
-ايضاح المكنون ج۱ ص ۱۴۸ ، ۶۱۰ ؛ ج ۲ ص ۶۳۹.
- معجم المولفین ج ۷ ص ۲۶۷.
- الذریعه ج۲۴ ص ۱۱۸.
- مکارم الآثار ج۱ ص ۱۲۶.
-ریحانه الادب ج ۳ ص ۱۳۶.
- فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان حج ص ۱۶۲۲.
- فرهنگ بزرگان اسلام و ایران ص ۳۹۶.
ابو علی شقیق بن ابراهیم ازدی بلخی معروف به شفیق بلخی از عارفان نامدار ایرانی قرن دوم هجری است.
او نخستین کسی است که علم طریقت و اصول تصوف را در خراسان نشر داد. او مرید ابراهیم ادهم بود.
گویند از شاگردان امام جعفر صادق ( ق) و امام کاظم ( ع) بوده و از امام کاظم (ع ) حدیث نقل کرده است.
وی نزدقاضی ابویوسف فقه آموخت و از طریق ابوهاشم ذهلی والی و از كثیر بن عبداللَّه ابلى و اسرائیل بن یونس و عباد بن كثیر روایت كرد و عبدالصمد بن یزید مردویه و محمد بن ابان مستملى و حاتم اصم از وى روایت كردند. بیست سال در فهم معانی آیات قرآنی کوشید. ابتدا به بازرگانی مشغول بود. اما آن را رها کرد . از اعمال گذشته توبه کرد و به ریاضت پرداخت و پیاده به زیارت کعبه رفت . در طریقت مصاحب ابراهیم بن ادهم و استاد حاتم اصم بود. وی در سال ۱۹۴ ه. ق. در جنگ با ترکان در «کولان » یا «واسجرد» (ماوراءالنهر) بقتل رسیده . از اقوال او در کتب صوفیه بسیار نقل شده است تربت او به شهر ویشکرد است از ماوراءالنهر، و این شهر بر حد میان چغانیان و ختلان است .
ناصر خسرو قبادیانی از او یاد کرده است :
کجاست یحیی و ذوالنون و کو فضیل عیاض
شقیق و شبلی و سفیان کجا و حاتم کو؟
خاندان او تا قرن دهم زندگی می کرده و نسب خویش تا شفیق را حفظ کرده بودند. از جمله " محمد بن شيخ بن محمود شيخ بن ابراهيم بن حسين بن داود بن خضر بن موسي بن اسماعيل بن بوبكر بن حليم بن شيخ شقيق بلخي بن ابراهيم " که نسخه ای از کتاب " تفسیر " که شامل تفسیر جزء هفتم از (اذ اسمعوا) تا آخر قرآن می باشد را در اول ذیحجه ۹۶۵ ه. ق. کتابت کرده و در کتابخانه حمیدیه ( مولانا آزاد ) در بهوپال هند نگهداری می شود.
*
منابع
--------------------------------
- حلیه الاولیاء ج ۸ ص ۵۸.
- طبقات الویری ج ۱ ص ۶۵.
-التدوین ص۸۱.
- رساله قشیریه ص ۳۶.
- طبقات الصوفیه ص ۸۶.
- کشف المحجوب ص ۱۳۸.
- الاعلام ج ۳ ص ۲۴۹.
- روضات الجنات ج ۴ ص ۱۰۶.
- ریحانه الادب ج ۳ ص ۲۲۹.
- مجمع الفصحاء ج 1 ص 304
- تذکرةالاولیاء ج 1 ص 164
- تاریخ نظم و نثر ص ۱۹.
- لغت نامه دهخدا ج ص
- الذریعه ج ۹ ص ۵۳۴.
- فرهنگ سخنوران ص ۳۰۲.
- فرهنگ بزرگان اسلام و ایران ص ۲۴۰.
- فهرست نسخه های خطی كتابخانه مولانا آزاد یا حمیدیه بهوپال
ابوعبدالله محمدبن فضل بلخی ، از زاهدان و مشایخ صوفیه قرن سوم و چهارم . برخی کنیة او را «ابوبکر» دانسته اند (حاجی خلیفه ، ج 2، ستون 1219؛ بغدادی ، ج 2، ستون 31) اما سلمی در طبقات الصوفیه که قدیمترین مأخذ دربارة اوست آن را «ابوعبدالله » ذکر کرده است (ص 212). در بلخ به دنیا آمد. از تاریخ ولادتش اطلاعی در دست نیست . او را به سبب مذهبش از بلخ بیرون کردند، وی به سمرقند رفت و همانجا اقامت کرد (سلمی ، همانجا؛ عطار، ص 518؛ هجویری ، ص 177؛ انصاری ، ص 305). برخی وی را در فروع حنفی مذهب دانسته اند (حاجی خلیفه ؛ بغدادی ، همانجاها؛ کحاله ، ج 11، ص 128). وی مرید احمدبن خَضرَویه * بوده است (سلمی ؛ هجویری ؛ عطار، همانجاها؛ قشیری ، ص 57؛ ابونعیم ، ج 10، ص 232). ابونعیم (همانجا) او را از زمرة حکمای مشرق و در حدیث شاگرد قتیبة بن سعید دانسته است . احمدبن خضرویه و قتیبة بن سعید هر دو در 240 در گذشته اند (جامی ، ص 53؛ خطیب بغدادی ، ج 12، ص 465) و بلخی در 319 در سمرقند وفات یافته است (سلمی ؛ قشیری ، همانجاها؛ جامی ، ص 117)، بنابراین اگر سنّ بلخی را به هنگام مرگِ آن دو، حدود بیست سال بدانیم ، پس او عمری طولانی ، حدود یکصدسال ، داشته است .
بلخی را در سمرقند به منصب قضاوت گماشتند، وی از آنجا آهنگ حجاز کرد، در نیشابور او را بزرگ داشتند سپس به سمرقند بازگشت (انصاری ، ص 305ـ306؛ جامی ، همانجا). ابوعثمان حیری * وی را ستوده است (عطار؛ جامی ، همانجاها).
برخی کتابی به نام الفتاوی به وی نسبت داده اند (حاجی خلیفه ؛ بغدادی ؛ کحاله ، همانجاها)، اما در کتابهای صوفیه اشاره ای به آن نرفته و تنها سخنانی از بلخی نقل شده است . وی علم را در تصوف سه قسم دانسته است : علم باللّه که معرفت صفات و نعوت اوست ، علم من اللّه (شریعت ) که علم ظاهر و باطن ، حلال و حرام و امر و نهی است و علم مع اللّه (طریقت ) که عبارت است از علم به خوف و رجاء و محبت و شوق (سلمی ، ص 215؛ هجویری ، ص 18؛ نیز رجوع کنید به پورجوادی ، ص 19ـ22؛ برای نمونة سخنان وی ، نیز رجوع کنید به سلمی ، ص 214ـ 216؛ جامی ؛ عطار، همانجاها).
*
منابع
--------------------------------------------------------
- دانشنامه جهان اسلام ج ص مقاله " بلخی " نوشته محمود مهدوی دامغانی.
- احمدبن عبدالله ابونعیم ، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء ، بیروت 1387/1967؛
- عبدالله بن محمد انصاری ، طبقات الصوفیة ، چاپ محمد سرور مولائی ، تهران 1362 ش ؛
- اسماعیل بغدادی ، هدیة العارفین ، استانبول 1955، چاپ افست تهران 1387؛
- نصرالله پورجوادی ، «مسألة تعریف الفاظِ رمزی در شعر عاشقانة فارسی »، معارف ، دورة 8 ، ش 3 (آذر ـ اسفند 1370)؛
- عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس ، چاپ محمود عابدی ، تهران 1370 ش ؛
- مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمود شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول 1360ـ1362/1941ـ1943؛
- احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1417/1997؛
- محمدبن حسین سلمی ، طبقات الصوفیه ، چاپ نورالدین شریبه ، قاهره 1406/ 1986؛
- محمدبن ابراهیم عطار، تذکرة الاولیاء ، چاپ محمد استعلامی ، تهران 1360 ش ؛
- عبدالکریم بن هوازن قشیری ، ترجمه رسالة قشیریه ، چاپ فروزانفر، تهران 1361 ش ؛
- عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق 1957ـ1961، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
- علی بن عثمان هجویری ، کشف المحجوب ، چاپ ژوکوفسکی ، با مقدمة قاسم انصاری ، تهران 1371 ش .
حميدالدين محمدبن عمر محمودى بلخى، مؤلف مقامات حميدى.از مشاهیر ادبیات و عرفان ایران .
نام او را محمود (صفىالدين بلخى، ص 344؛ خوافى، ج 2، ص 255) و عمر (عوفى، ج 1، ص 198) نيز ذكر كردهاند، اما به نوشته محمد قزوينى (نظامىعروضى، تعليقات، ص 23) و اقبال آشتيانى (ص 29، 34) ظاهرآ نام پدر و پسر در نوشته عوفى و به تبعيت از او در تذكره هفت اقليم امين احمد رازى (ج 2، ص 578) اشتباه شدهاست. در فرمان سلطان سنجر كه در جمادىالاولى 547 صادر شده، نام او محمد ذكر گرديده كه مقرون به صحت است (رجوع کنید به اقبال آشتيانى، ص 25، پانويس 1 و 2؛ نيز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج 22، ص 9). اغلب منابع لقب او را حميدالدين دانستهاند (براى نمونه رجوع کنید به انورى، ج 1، ص 470؛
دقايقى مروزى، ص 194؛
صفىالدين بلخى، همانجا؛
اقبال آشتيانى، ص 27، به نقل از جوينى) و در چهارمقاله نظامىعروضى (ص 22) و نزهةالمجالس خليل شروانى (ص 221) به صورت حميد و حميد بلخى از او ياد شده است. در فرمان سلطان سنجر علاوه بر حميدالدين، لقب ظهيرالدين نيز براى او ذكر شده (اقبال آشتيانى، ص 26، به نقل از جوينى) و به نظر اقبال آشتيانى (ص 28) لقب دوم از القاب واقعى او بوده است، نه از نوع تعارفات. كنيهاش را ابوبكر نوشتهاند و چون قاضى حميدالدين به خاندان محموديان طالقان بلخ منسوب بوده در اغلب منابع نسبت محمودى نيز براى او ذكر شده است (رجوع کنید به دقايقىمروزى، ص 196؛
عوفى، ج 1، ص 198؛
ابناثير، ج 11، ص 314؛
اقبال آشتيانى، ص 26، به نقل از جوينى).
صفىالدين بلخى در كتاب فضائل بلخ (ص 343) اصل وى را از تالقان بلخ دانسته (نيز رجوع کنید به ابن ابىالوفا، ج 3، ص 380) و دولتشاه سمرقندى (ص 86) او را �حميدالدين ولوالجى� (ولوالج از نواحى بلخ) ناميده است.
پدر حميدالدين از 536 قاضىالقضات بلخ بود (صفىالدين بلخى، ص 344) و در 547 درگذشت (رجوع کنید به اقبال آشتيانى، ص 30، 34؛
قس ابنابىالوفا، ج 2، ص 655، كه 546 را سال وفات او ذكر كرده است). پس از وى، به فرمان سلطان سنجر، قاضىالقضاتى بلخ، كه به احتمال بسيار در خاندان محمودى موروثى بوده است (رجوع کنید به صفىالدين بلخى، ص 343ـ344)، به حميدالدين محمد واگذار شد (رجوع کنید به اقبال آشتيانى، ص 26، 28، به نقل از جوينى) و او ظاهراً تا پايان عمر در اين مسند باقىماند. ابناثير (همانجا) فوت حميدالدين را در حوادث سال 559 ذكر كرده است.
حميدالدين مانند ديگر اعضاى خاندان خود در علم و فضل، بهويژه در نويسندگى و شاعرى، سرآمد بود (رجوع کنید به صفىالدين بلخى، ص 343؛
عوفى، ج 1، ص 199).
وى به هنگام قاضىالقضاتى بلخ، با شاعر هم روزگار خود، انورى ابيوردى*، مراوده داشت. ظاهراً انورى به سبب شهرآشوبى كه فتوحى مروزى در هجو بلخ گفته و به نام انورى مشهور شده بود (در اينباره رجوع کنید به شفيعى كدكنى، ص 31ـ32)، به قاضى حميدالدين پناه برد و با حمايت و التفات او مدتى در بلخ زيست (رجوع کنید به اقبال آشتيانى، ص 36، 38). مناسبات شاعرانه آنان سالها ادامه داشته است و در ديوان انورى نُه مورد مدح و ذكر حميدالدين ديده مىشود (رجوع کنید به ج 1، ص 50، 470، ج 2، ص 523، 541، 580، 609، 612، 665، 679). حميدالدين همچنين با شاعر و اديب اهل بلخ، يعنى رشيدالدين وطواط، ارتباط شاعرانه داشت و در ديوان و طواط چهار اشاره ستايشآميز به قاضى حميدالدين ديده مىشود (رجوع کنید به ص 573، 581، 587، 606، مقدمه نفيسى، ص 9). حميدالدين با شاعر معاصر خود، شمسالدين دقايقىمروزى، نيز مرتبط بوده و دقايقى در نامهاى به حميدالدين، او را ستوده است (رجوع کنید به ص 194، 197ـ198).
شهرت حميدالدين بيشتر به سبب كتاب مقامات اوست (تأليف 551؛
رجوع کنید به مقامات حميدى*). آثار ديگرى نيز به او نسبت دادهاند كه منشأ اغلب آنها نوشته عوفى در لبابالالباب (ج 1، ص 199) است. او اين رسالهها را به حميدالدين نسبت داده است :
وسيلة العفاة الى اكفىالكفاة ؛
حنينالمستجير الى حضرةالمجير؛
روضةالرضا فى مدح ابىالرضا؛
قدح المغنى فى مدحالمعنى، كه اقبال آشتيانى (ص 33) صحيح آن را " قدحالمعين فى مدحالمعين " مىداند؛
رسالة الاستغاثه الى اخوانالثلاثه؛
منية الراجى فى جوهر التاجى، كه اقبال آشتيانى (همانجا) صحيح آن را " منيةالراج فى جوهرالتاج " مىداند. با وجود انتساب اين رسالهها به حميدالدين، اقبال آشتيانى (ص 33ـ34) براى هر يك از آنها، كه امروز در دست نيستند، مخاطب تاريخى خاصى در نظر گرفته و سرانجام به اين نتيجه رسيده كه همه مطالبى كه عوفى نوشته مربوط به پدر حميدالدين است، و عوفى فقط تأليف مقامات حميدى را كه كار پسر است، به اشتباه، به پدر او نسبت داده است. اين در حالى است كه در كتاب فضائل بلخ صفىالدين بلخى كه پنجاه سال پس از درگذشت حميدالدين تأليف شده، علاوه بر مقامات، به رساله روضةالرضا (رجوع کنید به ص 344) و " رسائل متفرقه " او نيز اشاره شده است. همچنين علاوه بر خوافى (ج 2، ص 255) ابناثير (ج 11، ص 314) نيز او را صاحب تصانيف شمرده است؛
بنابراين، به نظر مىرسد تأكيد اقبال آشتيانى بر اشتباه عوفى در نسبت دادن تأليفات پدر به پسر و در نظر گرفتن مخاطب تاريخى خاص براى رسائل مذكور، چندان مقرون به صحت نباشد مخصوصاً كه او كتاب فضائل بلخ را نديده است. به گفته عوفى (همانجا) منشآت (نامهها) حميدالدين در زمان خود او مشهور بوده است. اما از ميان آنها فقط يك نامه در اختيار است كه صاحب كتاب مختارات منالرسائل (تأليف در 693؛
تهران 1378ش) آن را به عنوان نمونهاى از يك اخوانيه در ضمن رسائل ديگر آورده است (رجوع کنید به ص 185ـ186)، كه البته مخاطب آن معلوم نيست (نيز رجوع کنید به خليل شروانى، ص 67).
با آنكه در قرن نهم دولتشاه سمرقندى (ص 86) نام حميدالدين بلخى را در ميان شاعران تذكره خود نياورده و فقط از ارتباط او با انورى سخن گفته است، اغلب منابع به شاعرى او اشاره كردهاند. ابناثير (همانجا) و خوافى (ج 2، ص 255) او را صاحب تصانيف و اشعار مىدانند و انورى (ج 2، ص 680) ارائه شعر خود را در برابر شعر حميدالدين به " زيره به كرمان بردن " تشبيه كرده است. شمسالدين دقايقى مروزى (ص 194)، نظم لطيف او را سحر حلال به شمار آورده و عوفى (ج 1، ص 199ـ200) ضمن بيانِ اينكه اشعار او به غايت لطيف است نمونههايى از شعر او را ذكر كرده است. هدايت (ج 1، ص 576ـ596) نيز با اشاره به اينكه قاضى حميدالدين در شعر و شاعرى صاحب قدرت بوده سفرنامهاى منظوم به نام سفرنامه مرو به قاضى حميدالدين نسبت داده و 25 بيت از ابيات آن را ذكر كرده است. بهزعم اقبال آشتيانى (ص 36) ابيات ياد شده را كه در نسخه چاپى لبابالالباب نيست هدايت از نسخه خطى لبابالالباب نقل كرده است. سپس اقبال آشتيانى به سبب اشارهاى كه در اين مثنوى ظاهراً به شرفالملك خوارزمى، رئيس ديوان استيفاى ملكشاه سلجوقى (حك : 465ـ485)، وجود دارد به اين نتيجه رسيده است كه سراينده آن حميدالدين بلخى نيست بلكه پدر اوست. در مجموعه رباعيات كتاب نزهةالمجالس (تأليف در نيمه اول قرن هفتم) يك رباعى از حميدالدين بلخى آمده است (رجوع کنید به خليلشروانى، ص 221) كه نشانه شهرت شاعرى او در قرن هفتم است. به نظر بهار، اشعارى كه از حميدالدين در ضمن مطالب مقامات حميدى آمده است لطفى ندارد و بهتر از نثرش نيست (ج 2، ص 332)، اما گاه بسيار خوب و مطبوع است و از طراز اشعار قرن پنجم و ششم است (ج 2، ص 344). در كنار اشعار حميدالدين بلخى كه در مقامات آمده است غزلهاى منثور او نيز دلالت بر هنر شاعرى نويسنده دارد (رجوع کنید به خطيبى نورى، ج 1، ص 588).
علاوه بر مقامات ، سفرنامه ای نیز به حمیدالدین منسوب است کهمنثوی ای است عرفانی و حكایت ها . در نسخه قم ، آیت الله مرعشی پیرامون ۳۰۰ بیت است . در انتساب آن به حمیدی تردید است . نسخه قم نیز بدنبال «مقامات» اوست و نام حمیدی تنها بر فراز ص .ع . آمده است و تا بدینجا از نسخه دیگر آن نشانی بدست نیامده است . این نسخه را که محمد رضي بن محمد كريم اشتهاردي در غره جمادی الاولی ۱۲۷۱ ه. ق به خط نستعلیق زیبا در مدرسه فخریه تهران کتابت کرده است ؛ به شماره ۲۰۴۳/۲ کتابخانه آیت الله مرعشی در قم موجود است.
آغاز کتاب: " باد مرو است یا نسیم سخن اینكه وقت سحر رسید بمن نافهای نسیم آواز دور كرده مغزم پر از بخار و بخور " |
*
منابع
----------------------------------------
دانشنامه جهان اسلام ج ص مقاله " " حمیدی بلخی " نوشته یدالله جلالی پندری
- آقابزرگ طهرانى؛
- ابنابىالوفا، الجواهرالمضيّة فى طبقات الحنفيّة، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، رياض 1413/1993؛
- ابناثير؛
- عباس اقبال آشتيانى، «قاضى حميدالدين محمودى بلخى مؤلف مقامات حميدى»، يادگار، سال 1 ش 7 (دى 1323)؛
- امين احمد رازى، تذكره هفت اقليم، چاپ محمدرضا طاهرى (حسرت)، تهران 1378ش؛
- محمدبن محمد(على) انورى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران 1364ش؛
- محمدتقى بهار، سبكشناسى، يا، تاريخ تطور نثرفارسى، تهران ?(1321ش)؛
- حسين خطيبى نورى، فن نثر در ادب پارسى، ج 1، تهران 1366ش؛
- جمالالدين خليل شروانى، نزهةالمجالس، چاپ محمدامين رياحى، تهران 1366ش؛
- احمدبن محمد خوافى، مجمل فصيحى، چاپ محمود فرخ، مشهد 1339ـ1341ش؛
- محمدبن على دقايقىمروزى، «نامهاى از شمسالدين محمد دقائقى به حميدالدين بلخى»، (چاپ) محمد روشن، در جشننامه محمد پروين گنابادى: سى و دو گفتار در ايرانشناسى، به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگى، چاپ محسن ابوالقاسمى و محمد روشن، تهران: توس، 1354ش؛
- دولتشاه سمرقندى، كتاب تذكرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، ليدن 1319/1901؛
- محمدبن محمد رشيدالدين وطواط، ديوان، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1339ش؛
- محمدرضا شفيعى كدكنى، مفلس كيميافروش: نقد و تحليل شعر انورى، تهران 1372ش؛
- عبداللّهبن عمر صفىالدين بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّهبن محمدحسينى بلخى، چاپ عبدالحى حبيى، تهران 1350ش؛
- عوفى؛ لباب الالباب
- احمدبن عمر نظامىعروضى، چهار مقاله، چاپ محمد قزوينى و محمدمعين، تهران 1333ش؛
- رضاقلىبن محمدهادى هدايت، مجمعالفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ـ1340ش.
- فهرست نسخه های خطی كتابخانه عمومی آیة الله نجفی مرعشی ج ۶ ص
بَهاءُالدّین وَلَد، محمدبنحسینخطیبی بکری(543-628ق/1148-1231م)، معروف به بهاءولد «سلطان العلماء»، عارف، واعظ، از مشایخ صوفیه و پدر جلالالدین محمد مولوی.
نسب بهاءولد به ابوبکر صدیق میرسد و از سوی مادر نوۀ علاءالدین محمد خوارزمشاه دانسته شده است(افلاکی، 1/7-9؛ نیز نک: جامی، 459)، ولی این قول با توجه به منابع تاریخی موثق قابل تأیید نیست(نک: فروزانفر، زندگانی...، 7-8). در کتاب معارف که مجموعۀ مواعظ و سخنان اوست، چنین آمده که لقب «سلطانالعلماء» را پیامبر(ص) در خواب به او اعطا کرده است (1/189؛ نیزنک: سلطان ولد، 187-188؛ سپهسالار،11).
بهاءولد را از تربیتیافتگان شیخنجمالدین کبرى(مق 618ق/1221م)و از جمله خلفای او دانستهاند(جامی، همانجا). خرقه و تلقین او به احمد غزالی میپیوندند(افلاکی، 2/998؛ سپهسالار، 9)؛ ولی از معارف بهاءولد که شامل افکار، و آراء و اقوال اوست، نکتهای که حاکی از انتساب او به سلسلۀ کبرویه باشد و یا بر تأثیر طریقۀ شیخ احمد غزالی بر راه و روش او دلالت کند، دیده نشدهاست(نک: زرینکوب، سرنی، 71).
وی در خراسان و در خطۀ بلخ به وعظ و درس میپرداخت و موعظههای او با اندیشهها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. بهاءولد شیوۀ تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمیدیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان میتوان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی، متکلم سدۀ 6ق کرده است، ملاحظه کرد(بهاءالدین ولد، 1/82؛ فروزانفر، مقدمه...، «ه »؛ زرینکوب، جستوجو...، 279-280). گاهی کنایات و تذکرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال میگذشت و فخرالدین رازی دانشمند و متکلم مشهور آن زمان را که مورد احترام محمدخوارزمشاه بود و حتى خود پادشاه را نیز صراحتاً و به تندی مورد خطاب و انتقاد قرار میداد(بهاءالدین ولد، 1/82، 245-246؛ سپهسالار، 10-12). اما ظاهراً مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشتند و از جمله مریدان و یاران نزدیک او سیدبرهانالدینمحقق ترمذی را میتوان نام برد که از جملۀ اقطاب و بزرگان صوفیه به شمار میرفت. دلبستگی مردم به بهاءولد و شهرت وتأثیر کلام او بنابر برخی روایات موجب شد که محمد خوارزمشاه بیمناک گردد و بدین سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وی خواست که پادشاهی سرزمین بلخ را خود برعهده گیرد، «که در یک اقلیم دو پادشاه نشاید»(نک: افلاکی، 1/13).
معلوم نیست که این گفتۀ افلاکی تا چه حد درست باشد، زیرا معمولاً مناقبنویسان از این گونه اقوال و اعمال به مشایخ خود نسبت میدهند؛ ولی آنچه مسلم است و از گفتۀ سلطان ولد نیز برمیآید(ص190)اندکی پیش از حملۀ مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه از بلخ بیرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنی پدید آمده بود و بیم هجوم مغولان روز به روز بیشتر میشد، و بیشک این امر نیز در تصمیم او به ترک خراسان تأثیر بسیار داشته است. به گفتۀ افلاکی(1/13-14)، خوارزمشاه از او درخواست کرد که به نوعی از شهر خارج شود که مردم آگاه نشوند. بنابر قراین و شواهدی مهمتر، مهاجرت بهاءولد در حدود سال 616تا617ق و اندکی پیش از حملۀ مغول به خراسان بوده است(نک: همایی، 41؛ فروزانفر، زندگانی، 14-16). با این حال، به نظر میرسد که حسدورزی علما و آزار و دشمنی آنان نیز در مهاجرت او بیتأثیر نبوده است(نک: همایی؛ 42) و در عینحال رنجشهایی هم از سلطان و عمال او داشته است و شاید از همین روی بود که وی در سالهای پیش از ترک خراسان غالباً از بلخ خارج میشده، و در شهرهای دیگر آن نواحی چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامتهای کوتاهی داشته است. بهاءولد در آغاز سفر، در نیشابور با شیخ فریدالدین عطار دیدار کرد و شیخ عطار نسخهای از اسرارنامه را به فرزندش جلالالدین محمد که در آن هنگام نوجوان بود، اهدا کرد(نک: دولتشاه، 145).
بهاءولد و همراهانش از نیشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آنجا رسیدند، شیخ شهابالدین ابوحفص عمرسهروردی(539-632ق/1144-1235م)، مؤلف عوارف المعارف به دیدار بهاءولد شتافت و از وی استقبال کرد. به گفتۀ افلاکی، چون بهاءولد و جماعت همراه او به نزدیکی آن شهر رسیدند، از ایشان پرسیده شد که شما چه کسانید و از کجا میآیید؟ بهاءولد سر از عماری بیرون کرده گفت: «من الله و الیالله و لاحول ولاقوة الّابالله، از لامکان میآییم و به لامکان میرویم». چون این خبر به خلیفه رسید، وی سهروردی را از آن باخبر کرد. شیخ گفت: این کسی نیست، مگر بهاءالدین ولد بلخی، و سپس به استقبال او رفت و او را با تکریم به شهر وارد نمود(1/17؛ نیز جامی، 460).
بهاءولد 3روز در بغداد توقف داشت و روز چهارم راهی مکه شد. اینکه افلاکی گفته است بهاءولد در بغداد و در مدرسۀ مستنصریه اقامت گزید(1/18)، بیشک اشتباه است، زیرا بنای این مدرسه در 625ق/1228م، یعنی تقریباً 7سال پس از آمدن بهاءولد به عراق به دستور خلیفه مستنصر آغاز شد(نک: فروزانفر، همان، 19-20). بهاءولد از مکه به شام رفت، ولی مدت اقامت او در شام به درستی معلوم نیست. افلاکی گوید که وی پس از حج 4سال در ملاطیه(ملطیه) و پس از آن 7سال در لارنده از توابع قونیه مقیم شد(1/18-20). آنچه از منابع معتبر برمیآید، صرفنظر از مبالغهگوییهای مناقبنویسان، بهاءالدین ولد در لارنده اعزاز و احترام نواب و وابستگان دربار سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی(حک 617-634ق/1120-1237م)را برانگیخت. سرانجام بهاءولد در 626ق به دعوت سلطان علاءالدین به شهر قونیه رفت و سلطان خود از مریدان او شد و دو سال پس از ورود به این شهر در 85 سالگی وفات یافت(سلطان ولد، 191-192؛ افلاکی، 1/32، 41؛ نک: همایی، همانجا؛ فروزانفر، همان، 31-32).
مجموعۀ مواعظ او با عنوان معارف، شامل مباحثی است در توحید، اسماء و صفات الهی و دیگر موضوعات مربوط به کلام و تصوف اسلامی و نیز نکاتی در تفسیر قرآن، البته با تعبیراتی شاعرانه و الفاظیدلنشین. مولانا در محاورات خویش غالباً از این کتاب به تعبیر «فواید والد» یاد میکند و تأثیر مضامین و مطالب معارف در آثار مولوی مشهود است(زرینکوب، جستوجو، 279). مولوی در مثنوی و نیز در غزلیات خود از معانی این کتاب اقتباس بسیار کرده است(فروزانفر، همان، 33، مقدمه، «یب ـ کط»).
منابع
----------------------------------------------------
- افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، 1976م
- بهاءالدین ولد، معارف، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، 1333ش
- جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، 1370ش
- دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمدرمضانی، تهران، 1338ش
- زرینکوب، عبدالحسین، جستوجو در تصوف ایران، تهران، 1357ش
- همو، سرنی، تهران، 1346ش
- سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1325ش
- سلطان ولد، محمد، ولدنامه، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، 1315ش
- فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، تهران، 1333ش
- همو، مقدمه بر معارف(نک: هم، بهاءالدین ولد)
- همایی، جلال الدین، مقدمه بر ولدنامه (نک: هم، سلطان ولد).
- دائره المعارف بزرگ اسلامی ج ص مقاله " بهاء ولد " نوشته : پروانه محمدی
علی ابن محمد منجورانی بلخی. وی از زاهدین و پارسایان منجوران بود و آن قریه ای است به بلخ. احمدبن سهل گوید که وقتی ابوعلی منجوزانی درگذشت ما برای تسلیت پسرش یعنی این علی بن محمد رفتیم و پس از دفن پدر، علی بن محمد لباس از تن بدر کرد و داخل نهری شد و به مردم گفت اینک گواه باشید که مرا از ارث پدر هیچ نیست، اگر مایلید لباسی به من دهید تا آن را در بر کنم. راوی گوید که ما لباسی به او دادیم و به این ترتیب وی از اموال سرشار پدر خود هیچ نبرد.
*
منابع
------------------------------------------------------
- لغت نامه دهخدا ج 11 ص 16289.
- صفوة الصفوهء جمال الدین ابن جوزی ج4 ص148.
|
|